گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بابافغانی

زبان به وصف جمال تو برنمی‌آید

که خوبی تو به تقریر در نمی‌آید

هزار صورت اگر می‌کشد مصوّر صُنع

یکی ز شکل تو مطبوع‌تر نمی‌آید

چه وصف جلوهٔ گل‌های ناشکفته کنم

چو غیر حسن توام در نظر نمی‌آید

بر آن سرم که به سر وقت کشتنم آیی

دریغ و درد که عمرم به سر نمی‌آید

که می‌رود به تماشای آن خجسته‌جمال

که از نظارهٔ او بی‌خبر نمی‌آید

ز آب دیدهٔ حیران خویش در عجبم

که بی‌نشانهٔ خونِ جگر نمی‌آید

نشان او ز که پرسد فغانی حیران

که هر که رفت به کویش دگر نمی‌آید