سری که در قدم سرو سرفراز تو باشد
در اوج سلطنت از جلوه های ناز تو باشد
گرت ایاز بیند بدین جمال و نکویی
کند قبول که سلطان او ایاز تو باشد
اگر چه نقد دلم سکه ی قبول ندارد
بدین خوشست که در بوته ی گداز تو باشد
زهر چه غیر تو پرداخت دل خزینه ی جان را
بدین امید که روزی امین راز تو باشد
بخدمت تو چه آرم نثار وقت تکلم
که در مقابله ی لعل دلنواز تو باشد
ز سحر خامه ببندم زبان طعن مخالف
اگر اشاره ی ابروی عشوه ساز تو باشد
چه کام خوشتر ازین عشق بی زوال فغانی
که هر کجا قدم او رخ نیاز تو باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.