می خورده خنده بر من ناشاد می کند
آن ترک مست بین که چه بیداد می کند
دارم چنان خیال که پندارم این زمان
دارد به دست جام و مرا یاد می کند
عاشق چو مور در ته پا رفت و او همان
گلگشت با بتان پریزاد می کند
شوخی که در سرش هوس مطربست و می
کی گوش بر نصیحت استاد می کند
داغی به جان سوخته ام تازه می شود
در بزم هر ترانه که بنیاد می کند
آتش بخرمنم زد و سر داد همچو صید
اکنون که داغ کرد چه آزاد می کند
با هر کسی مگوی فغانی که عاشقم
این حال خود ز طور تو فریاد می کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل چون ز عکس چهرۀ تو یاد می کند
عالم ز بوی ورنگ خود آباد می کند
گفتند غنچه را بدهان تو نسبت است
عمریست تا بدین دل خود شاد می کند
سنگین دل تو هست ز پولاد و نرگست
[...]
هر دم که جان وصال تو را یاد می کند
از غصّه جهان دلم آزاد می کند
چشمت بریخت خون دل مردمان به زجر
آن شوخ دیده بین که چه بیداد می کند
سرو قدت چو بگذرد اندر میان باغ
[...]
دل چون ز بیوفایی او یاد میکند
پیش خیال او گله بنیاد میکند
زان گونه گرم خواهش داد است از تو دل
کش داد میدهیّ و همان داد میکند
پیغام قتل کز تو رقیب آورد به من
[...]
هر بلبلی که زمزمه بنیاد میکند
اول مرا به برگ گلی یاد میکند
از درد رو متاب که یک قطره خون گرم
در دل هزار میکده ایجاد میکند
آهی که زیر لب شکند دردمند عشق
[...]
گاهی به غمزهای دلی آباد میکند
گاهی به لطف غمزدهای شاد میکند
آنکو زیاد مینرود یک نفس مرا
شادم اگر مرا نفسی یاد میکند
بیچاره و شکست اسیر بلای عشق
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.