گنجور

 
بابافغانی

ای آنکه همه سوختنت از پی کامست

تا در دل گرمم نرسی کار تو خامست

درویش چو در مشرب توحید رسیدی

همصحبتی خلق دگر بر تو حرامست

ای مرد خدا از تو باو راه بسی نیست

گر پای طلب پیش نهی یکدوسه گامست

در وادی عشقست اگر هست شکاری

باقی همه چون مینگرم دانه و دامست

عاشق به ازین دیده نگهدار و مرو دور

کان مه که ز کویش طلبی بر لب بامست

عاشق نکند فرق سیاهی و سفیدی

این نکته که گفتم سخن شاه غلامست

مجنون ز در خانه ی لیلی نرود پیش

دیوانه چه داند که ره کعبه کدامست

ساقی می اگر درد بود عذر میاور

پیش آر که کیفیت می در ته جامست

از جای بلند آمده است این سخن دور

خوش باد فغانی نفست این چه کلامست