گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

باز آمد آن نگار که از ما بریده بود

و ز هجر او قرار ز دلها رمیده بود

بر صورتیکه دیده رضوان بباغ خلد

حوری نظیر آن بت زیبا ندیده بود

زنجیر عنبرین ز سر زلف ساخته

گوئی که شور این دل شیدا شنیده بود

بر روی همچو ماه چو منشور شهریار

بهر فریب خلق دو طغرا کشیده بود

گل را بپای و پیرهن لعل را ز سر

از رشک روی آن بت رعنا دریده بود

سرو سهی که بر چمن آزاد می زید

در بندگیش قامت والا خمیده بود

عشق من و حکایت حسنش بهر مقام

همچون حدیث وامق و عذرا رسیده بود

دل بیقرار بود ز سودای زلف او

گوئی که تاب طره حورا ندیده بود

ابن یمین گناه چه بر دل همی نهی

اول بنای فتنه و غوغا ز دیده بود

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode