گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

نگارینا نمیشاید ترا گفتن برخ ماهی

که در حسنت کسی همتا ندید از ماه تا ماهی

ز نور روی تو خورشید اگر نه ذره ئی بودی

برین پیروزه او رنگش مسلم کی شدی شاهی

دلم را ز آتش اندوه بآب لطف برهاند

ز خاک پایت ار گردی کند با باد همراهی

تو قصد جان من داری و من روی تو میخواهم

ترا آئین بدی کردن مرا عادت نکو خواهی

مکن بر من ستم چندین که بر آئینه حسنت

نشاند ناگهان زنگی دلم ز آه سحرگاهی

ببازار غم عشقت کسی را میرسد سودا

که سود جان خود داند زیان مالی و جاهی

چه غم ابن یمین را ز آن که جان شد در سر کارت

غمش گر هست ز آن باشد که از حالش نه آگاهی