گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن یمین

مرا در سر همیگردد که سر در پایت افشانم

نثار چون تو دلداری نشاید کمتر از جانم

خیال زلف مشکینت بسی در خواب می بینم

ندانم تا چه پیش آید پس از خواب پریشانم

ز چوگان سر زلفت شدم چون گوی سر گردان

ز عشق گوی سیمینت خمیده قد چو چوگانم

خرد را وهم آن باشد که طوطی شکر خایم

گهی کز لعل در بارت حدیثی در میان رانم

مرا دردیکه در دل هست چون از هجر روی تست

بجز وصل تو در عالم نباشد هیچ درمانم

نخواهم دل اگر خالی بود از مهر دلدارم

نجویم جان اگر یک دم زند بی یاد جانانم

چو طوطی خطت دایم بگرد شکرت گردم

که شیرینتر ازین کاری من بیدل نمیدانم

نخواهم دامن مهرت ز دست دل رها کردن

مگر روزی که دور از تو اجل گیرد گریبانم

سر ابن یمین روزی که خواهد رفت از دستش

همان بهتر بدی روزیکه در پای تو افشانم