گنجور

 
ابن یمین

خرم دلی که مجمع سودای حیدرست

فرخ سری که خاک کف پای حیدرست

جائیکه جبرئیل بدانجا نمیرسد

برتر هزار مرتبه ز آن جای حیدرست

در دعوت ملائکه بر خوان آرزو

هر نعمتی که هست به آلای حیدرست

در خطیر معرفت سر کاینات

یک قطره حقیر ز دریای حیدرست

علمی که هست عالم افلاک را زبر

عکسی ز نور خاطر دانای حیدرست

کس حال کاینات به علم الیقین ندید

ور دید کار دیده بینای حیدرست

عقل ار چه در ممالک هستی سرآمدست

دیوانه وار واله و شیدای حیدرست

شمع جهانفروز که خوانندش آفتاب

برقی ز تاب مشعله رأی حیدرست

گر ممکن است معجزه ئی از پس نبی

الفاظ جانفزای دلارای حیدرست

دانی که عرش چیست بر اهل معرفت

اول قدم ز منبر والای حیدرست

از صبغه الله ار بیقین آگهیت نیست

هست اتفاق عقل که سیمای حیدرست

ز آنروی بر وحوش جهان شیر شد امیر

کان هم یکی ز جمله اسمای حیدرست

لطفی که در خزانه غیب است مد خر

اظهار آن بسیرت زیبای حیدرست

فرزانگان عالم غیب آنچه داشتند

از رازها نهان همه پیدای حیدرست

با جبرئیل هم ننهادند در میان

سری که در صمیم سویدای حیدرست

هر چند دارد ابن یمین جرم بیشمار

اما از آن چه باک که مولای حیدرست

بیشک بدینوسیله که دارم مقام من

روز جزا بحضرت اعلای حیدرست

نندیشم از تزلزل اقدام کاعتصام

من بنده را بحبل تولای حیدرست

فردا که اختیار دهندم که جای گیر

گیرم بخلد جای که مأوای حیدرست