گنجور

 
ابن حسام خوسفی

خط مشکین که بر گرد رخت چون عود می‌گردد

بدان ماند که در بالای آتش دود می‌گردد

ز تاب مهر تابان جمالت پرتوی دارد

شب این مشعل که بر ایوان دود اندود می‌گردد

صباگویی که از چین سر زلف تو می‌آید

که از بویش نسیم باغ مُشک‌آلود می‌گردد

دل بیمارم از گوی زنخدان تو می‌گوید

به گرد سیب سیمین از پی بهبود می‌گردد

نه بر گردم نگردانم سر از تیغ تو گردانم

که دست و تیغ تو از من به سر خشنود می‌گردد

ایا ابن حسام از سر قدم کن در ره جانان

ایازی هرکه کرد او عاقبت محمود می‌گردد

زبور عشق تو روح‌القُدُس در گوش می‌گیرد

چه خوش مرغی به گرد نغمهٔ داوود می‌گردد