گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ابن حسام خوسفی

بیا بیا که در این خطهٔ خراب‌آباد

نگشت بی‌تو دمی این دل خراب آباد

گره زن آن زلف بنفشه بر لاله

که کار بسته ی من جز بدان گره نگشاد

چو لاله صرف مکن با پیاله حاصل عمر

که دور مایه ی جوراست و دهر بی بنیاد

به ناز خویش مبین در نیاز من بنگر

که روزگاربسی چون من و تو دارد یاد

نسیم عقده ی زلفت اگرچه خوشبویست

درو مپیچ که نتوان گره زدن در باد

فروغ لاله مگر عکس روی شیرین است

که گرد کوه برآمد به دیدن فرهاد

نشان همی دهد از خط و خدّ و بالایت

بنفشه و گل نسرین و قامت شمشاد

هزار دیده ی نرگس به قامتت نگران

زنار خویش توچون سرو از آن همه آزاد

ز زهد خشک ریائی دلم به تنگ آمد

«زدیم بر صف رندان و هرچه بادا باد»

به آشکار بده می به دست ابن حسام

«شراب و عیش نهان چیست کار بی بنیاد»