گنجور

 
ابن حسام خوسفی

نگار من که میان بسته‌ام به خدمت او

هزار شکر که مستظهرم به همَّت او

اگرچه در قدمش همچو سایه بی‌قدرم

ز فرق ما مرواد آفتاب دولت او

لبش به دور ازل جرعه‌ای به ما بخشد

نمی‌رود ز مذاقم هنوز لذت او

اگرچه در لبش آب حیات موجود است

بسوخت سینهٔ من زآتش محبت او

بدین قدم نتوانم که راه او پویم

بدین زبان نتوانم شمرد نعمت او

کدام سر که توانم فکند در پایش

کدام دیده که بینا شود به طلعت او

حواله گر به سوی کعبه گر خرابات است

تو دم مزن که برون نیست از مشیَّت او

مراد گوشه‌نشینان نعیم حور و قصور

مراد ما همه او هرکسی و نیّت او

ز یمن موکبش ابن حسام زنده شود

گر اتّفاق گذر افتدش به تربت او

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
وطواط

بتی ، که ماه برد روشنی ز طلعت او

ربودن دل عشاق گشته صنعت او

چو شب سیاه شود در دو چشم من عالم

اگر نبینم روزی جمال طلعت او

همیشه سوی وفای ویست رغبت من

[...]

مولانا

من آن نیم که بگویم حدیث نعمت او

که مست و بیخودم از چاشنی محنت او

اگر چو چنگ بزارم از او شکایت نیست

که همچو چنگم من بر کنار رحمت او

ز من نباشد اگر پرده‌ای بگردانم

[...]

کمال خجندی

غلامِ پیرِ خراباتم و طبیعتِ او

که نیست جز می و شاهد حریفِ صحبتِ او

در آن زمان که نی ماه غبار خواهد بود

نشسته باشم بر آستانِ خدمتِ او

چو نیست در کفِ زاهد بِضاعَتِ اِخلاص

[...]

حافظ

به جان پیر خرابات و حق صحبت او

که نیست در سر من جز هوای خدمت او

بهشت اگر چه نه جای گناهکاران است

بیار باده که مستظهرم به همت او

چراغ صاعقه آن سحاب روشن باد

[...]

صائب تبریزی

یکی هزار شد از خط سبز، شهرت او

ازین غبار بلندی گرفت رایت او

اگر چه بود گلوسوز آن لب شکرین

شد از خط عسلی بیشتر حلاوت او

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه