چشمت خدای داده که صاحب نظر شوی
هم گوش و هوش تا که ز عالم خبر شوی
از دل اگر نبینی وگر نشنوی ز جان
از چشم وگوش به بود ار کور وکر شوی
دست وترنج را همه بری به روی هم
در بزم ما گر آئی ویوسف نگر شوی
خواهی اگر که یار عمارت کندتو را
باید چنان خراب که زیر وزبر شوی
خواهی اگر که خوش گذرد بر توروزگار
بایدمطیع امر قضا وقدر شوی
کن سعی که تا خاک رهت کیمیا شود
تا چند در به در ز پی سیم وزر شوی
گویند شاه طالب در وگهر بود
کوشش نما که معدن در وگهر شوی
آدم ملک شد وملک ابلیس نیز تو
از خوب خوبتر شوی از بد بتر شوی
مویت سیاه بود وبه پیری سفید شد
هر روز بین در آئینه رنگ دگر شوی
باور مکن که چون تو بمیری شوی چوخاک
خاک تورا چوباد برد بی اثر شوی
بازت کنند زنده وجانی دگر دهند
جان را چو بسپری وز عالم به درشوی
روزی به کاو مدرسه رندی چه خوب گفت
بیرون برو ز مدرسه ترسم که خرشوی
خواهی اگر چومن شود اقبال توبلند
باید به ده رخسته دل وخون جگر شوی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی
تا راهرو نباشی کی راهبر شوی
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
دست از مس وجود چو مردان ره بشوی
[...]
چندان به خضر ساز که از خود بدر شوی
کز خود برون چو خیمه زدی راهبر شوی
چندان تلاش کن که ترا بی خبر کنند
چون بی خبر شدی ز جهان باخبر شوی
شبنم به آفتاب رسید از فروتنی
[...]
خواب و خورت ز مرتبهٔ عشق دور کرد
آنگه رسی به دوست که بی خواب و خورشوی
دست از مس وجود چو مردانِ ره بشوی
تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی
ای دل به جان بکوش که اهل نظر شوی
یعنی که خون شوی وز چشمم به در شوی
فرموده دوست نیست به دیوانگان حرج
کن سعی تا ز زلف وی آشفته تر شوی
گر عاشقی بعارض دلدار همچومن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.