اگر در آینه روزی جمال خویش ببینی
زحال من شوی آگه به روز من بنشینی
زهی به صنعت باری زماه فرق نداری
جز این که اومه گردون بودتوماه زمینی
نه آفتاب ونه نوری و نه پری و نه حوری
نه آدمی نه فرشته هم آن تمام وهم اینی
ندانمت به چه مانی که جان وجان جهانی
نگیری ار به خطایم نگارخانه چینی
چو پا به عشق نهادم دلی به دست تودادم
بگوکجاست چه شد کو تو را که گفت امینی
اگر که ناصر دین شه شود ز حال تو آگه
که خصم دولت وجانی وشورملت ودینی
کند سیاست وگوید که فتنه ای توبه ملکم
بگو جواب چه گویی چو گویدت که چنینی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به زیبایی خویش در آینه اشاره میکند و میگوید که اگر کسی به زیبایی او بیفتد، حال او را درمییابد و میفهمد که چقدر متفاوت از اوست. او در ادامه به توصیف معشوق میپردازد و میگوید که معشوق نه خورشید، نه نور، و نه هیچ موجود دیگری نیست، بلکه وجودی بیهمتاست. شاعر از عشق خود سخن میگوید و حالتی را توصیف میکند که قلبش را به دست معشوق داده است و از او میخواهد که حالش را بپرسد. در نهایت، به سیاست و قدرت میپردازد و میپرسد که اگر کسی از حال او آگاه شود، چه پاسخی باید بدهد. این شعر در واقع تأملی بر عشق، زیبایی و پیچیدگی روابط انسانی است.
هوش مصنوعی: اگر روزی در آینه چهره خود را ببینی، از حال و روز من باخبر میشوی و اگر در کنار من بنشینی، متوجه احوالاتم خواهی شد.
هوش مصنوعی: چقدر زیباست که تو در هنر و مهارت خود به قدری پیشرفتهای که هیچ تفاوتی با ماه در آسمان نداری، جز این که تو ماهی هستی که بر روی زمین میدرخشی.
هوش مصنوعی: هیچ چیز وجود ندارد؛ نه آفتاب، نه نور، نه پری، نه حوری، نه انسان و نه فرشته. همه اینها خیال و توهم هستند.
هوش مصنوعی: نمیدانم چه چیزی سبب میشود که جان و دلم را از من نمیگیری، حتی اگر به خاطر خطای من، گالری زیبایی را از دست بدهی.
هوش مصنوعی: وقتی که به عشق وارد شدم، دلم را به دست تو سپردم. بگو کجایی؟ چه بر سرت آمده که آن کس که میگفت تو در امنیتی، حالا جایی پیدا نیست.
هوش مصنوعی: اگر ناصر دین شاه از حال تو مطلع شود، بداند که دشمنان دولت و جان و دین تو در کمین هستند.
هوش مصنوعی: سیاست پیش میآید و میگوید که فتنهای درست شده است و تو باید نظر خود را در مورد ملک بگویی. اما وقتی او از تو سوال میکند که تو چه پاسخی داری، چه میتوانی بگویی وقتی او چنین چیزهایی میگوید؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نظر در آینه کن تا جمال خویش ببینی
ز حسن خود شوی آگه به روز من بنشینی
عدوی پیر وجوانی بلای تاب وتوانی
به جلوه دشمن جانی به عشوه آفت دینی
میان ماه وفلک با تو هیچ فرق ندیدم
[...]
چو ابرویت نچمیدی به کام گوشه نشینی
برو که چون من و چشمت به گوشه ها بنشینی
چو دل به زلف تو بستم به خود قرار ندیدم
برو که چون سر زلفت به خود قرار نبینی
به جان تو که دگر جان به جای تو نگزینم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.