گنجور

 
بلند اقبال

گمان مکن که اگر بد کند کسی به کسی

به روزگار نصیبش خوشی شود نفسی

ز این و آن چو بری مال باش واقف حال

که در ره تو به هر کوچه‌ای بود عسسی

ببین به آتش سوزان چه کرد آب روان

سزای آنکه بزد شعله‌ای به خار و خسی

کند مثال مگس عنکبوتی او را صید

چو عنکبوت کند صید اگر کسی مگسی

یقین بدان که دهندش برات آزادی

اگر کسی کند آزاد مرغی از قفسی

بدون لا و نعم مقضی المرامش کن

گر آورد به تو حاجت فقیر ملتمسی

به هیچ کار تو را نیست دسترس پس از این

برس به کار تو را تا که هست دسترسی

خوشا به حالت آن کس که چون بلنداقبال

کشد جفا و ندارد به جور کس هوسی

 
 
 
ناصرخسرو

اگر ز گردش جافی فلک همی‌ترسی

چنین به سان ستوران چرا همی‌خفسی؟

وگر حذر نکند سود با سفاهت او

چنین ز نیک و بد او چرا همی‌ترسی؟

چرا که باز نداری چو مردمان به هوش

[...]

حمیدالدین بلخی

مباش ممتحن زاد و بوم خود زخسی

اسیر خاک عطلت مشو ز کم هوسی

که در زمین غریبی و در سرای کسان

پدید گردد بر مرد ناکسی و کسی

که بیرفیق و حریفی نمانی از عالم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از حمیدالدین بلخی
مولانا

یا ساقی الراح خذ و امرلاء به طاسی

فلست املک صبر نوبةالکاس

و تابع‌الطاس مملوا بلا مهل

فان صحوت فهذا نوبة الیاس

و دوام السکر من کأس البقا مددا

[...]

سعدی

همی‌زنم نفس سرد بر امید کسی

که یاد ناورد از من به سال‌ها نفسی

به چشم رحم به رویم نظر همی‌نکند

به دست جور و جفا گوشمال داده بسی

دلم ببرد و به جان زینهار می‌ندهد

[...]

همام تبریزی

در آرزوی تو گشتم به هر دیار بسی

مرا ز روی تو هرگز نشان نداد کسی

وجود خاکی ما را به کوی دوست چه کار

که نیست لایق باغ بهشت خار و خسی

همی‌روم ز پی کاروان فقر مگر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه