گنجور

 
بلند اقبال

اگر آن مهربان یارم شود مهمان شب و روزی

نیارد خوشتر از آن روز وشب دوران شب وروزی

به فیروزی شبم چون روز وروزم عید نوروز است

اگر چون جان کندجا در برم جانان شب وروزی

ز بیخوابی وبی تابی کس از شب روز نشناسد

ز عشقت پیش خلقی گرکشم افغان شب وروزی

قیامت را ودوزخ را کسی انکار اگر دارد

گرفتارش کن اندر زحمت هجران شب وروزی

نبندد باغ را در باغبان دیگر به روز و شب

تفرج را کنی گر جای در بستان شب وروزی

شب وروزی مه وخورشید اگر بینند رخسارت

نخواهد شد دگر خورشید ومه تابان شب وروزی

بلند اقبال را پرسیدم از زلف ورخ آن مه

بگفتا نیست در عالم چواین وآن شب وروزی