گنجور

 
بلند اقبال

جام می در دست بگرفت وبه من گفت آن پری

نور حق در دست من طالع شده است ار بنگری

گفتم از اکسیر خودیک ذره زن بر قلب من

تا ز زر ده دهی گیرد مس من برتری

گفت پیش آی و بنوش ومحرم اسرار باش

بی نیازم کرد الحق از شراب کوثری

گفت بدمستی اگر داری ز بزم ما برو

گفتمش دانم که بدمستی بودازکافری

کیمیا جورا شنیدم گفتمستی می پرست

روی او دست پری هست از چه زحمت می بری

راست میگفت وبه حق می گفت وکس باورنداشت

من همان اکسیر را بگرفتم از دست پری

گفت چونی گفتمش یک جام دیگر ده به من

تا به نه افلاک وهفتاختر بجویم سروری

جام دیگر داد و نوشیدم که دیدم هر چه هست

پیش چشم من ز جا برخاست در چالشگری

گفتمش جام دگر ده گفت می خواهی مگر

جسم خاکی را گذاری وز گردون بگذری

گفتمش من مستحقم گفت بستان و بنوش

لیک می سوزد پرت ز اینجا اگر برتر پری

از می دست پری چون شد بلنداقبال مست

در فلک اشعار اورا زهره آمد مشتری

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode