گنجور

 
بلند اقبال

نه همی تنها دل ودین از کف من می بری

دین ودل از دست هر شیخ وبرهمن می بری

دین ودل تنها نه از تن ها بری از هر که هست

هوشش از سر صبرش از دل جانش از تن می بری

ازکف خسرو اگر شیرین ارمن برد دل

دل به شیرینی تواز شیرین ار من می بری

گفته بودم دل به کس ندهم ندانستم که تو

با دوچشم از یک نگه دل را به صد فن می بری

گشته درعهدت حرام آسودگی بر مردوزن

بسکه آرام وقرار از مرد واز زن می بری

دشمنی با دوستان یا دوستی با دشمنان

کآبروی دوست را در پیش دشمن می بری

جا به قصر گلشن فردوس گویا کرده است

گربلنداقبال را باخودبه گلخن می بری