کند زلف تو گاهی سرکشی گه می کند پستی
بودچشم تومست ومی کند زلف تو بدمستی
دل ازدست چو توماهی کجا کی جان برد سالم
کهگرماهی شود زلف تو او رامی کند شستی
عجب بد عهد و بی مهری چومریخی ومه چهری
به من عهدی که بستی بی سبب بهر چه بشکستی
ز اشک وچهره دارم سیم و زر افزون تر از قارون
دهم گر خرقه رهن باده نبود از تهی دستی
به دل گفتم چه شد کاینسان بلند اقبال گردیدی
بگفتا نیست کردم خویش را بگذشتم از هستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی
سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی
گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی
ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی
چو بنهادی قدم آن جا برفتی جسم از یادش
[...]
نگارا یاد میداری که با ما عهد پیوستی
چرا پیوند ببریدی چرا سوگند بشکستی
چو ما را ملک دل کردی و ملک جان زدی بر هم
قبای عهد بگشادی کمر برخون ما بستی
چنان یکباره ببریدی و ترک دوستی کردی
[...]
دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی
چه جای پنجه کردن بود ما را با چنان دستی؟
به جان در غیرتم از دل، که پیش اوست پیوسته
گرین غیرت بدیدی او بغیر ما نپیوستی
ز زخم چشم مستش گر بنالیدم روا باشد
[...]
مرا افگنده بر خاک مذلت پله هستی
بلندی های بیجا کشکشان آورد در پستی
به گرد خویشتن می گردم و می گویم از مستی
دو عالم آرزو در سینه دارم از تهیدستی
منم اندر خرابات مغان آن رند سرمستی
که نشناسم سر از پایی نه بالادانم از پستی
به دریای فناکن غرقه خود را زانکه زین دریا
اگر رستی هلاکی ور در آن غرق آمدی رستی
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.