گنجور

 
حکیم نزاری

نگارا یاد می‌داری که با ما عهد پیوستی

چرا پیوند ببریدی چرا سوگند بشکستی

چو ما را ملک دل کردی و ملک جان زدی بر هم

قبای عهد بگشادی کمر برخون ما بستی

چنان یک‌باره ببریدی و ترک دوستی کردی

که مکتوبات یاران را جوابی باز نفرستی

قیامت می‌کند حسنت تعالی الله زهی فتنه

فغان برخاست از مردم به هر محفل که بنشستی

قبول دوستی کردی وداع وایه‌ی خود کن

که ممکن نیست جان بردن ازین دعوی که پیوستی

به پای خم نشستی سر بنه گردن مکش یارا

که پیل مست را با او خطا باشد زبردستی

هنوز افسرده پندارد که خواهد مست شد وقتی

اگر نقدی به دست آری ازین پس نسیه نپرستی

کسی از من نمی‌گوید به هشیاران که ای خامان

نزاری از الست آورد با خود این همه مستی

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
مولانا

اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی

سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی

گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی

ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی

چو بنهادی قدم آن جا برفتی جسم از یادش

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
اوحدی

دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی

چه جای پنجه کردن بود ما را با چنان دستی؟

به جان در غیرتم از دل، که پیش اوست پیوسته

گرین غیرت بدیدی او بغیر ما نپیوستی

ز زخم چشم مستش گر بنالیدم روا باشد

[...]

سیدای نسفی

مرا افگنده بر خاک مذلت پله هستی

بلندی های بیجا کشکشان آورد در پستی

به گرد خویشتن می گردم و می گویم از مستی

دو عالم آرزو در سینه دارم از تهیدستی

رضاقلی خان هدایت

منم اندر خرابات مغان آن رند سرمستی

که نشناسم سر از پایی نه بالادانم از پستی

به دریای فناکن غرقه خود را زانکه زین دریا

اگر رستی هلاکی ور در آن غرق آمدی رستی

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از رضاقلی خان هدایت
بلند اقبال

کند زلف تو گاهی سرکشی گه می کند پستی

بودچشم تومست ومی کند زلف تو بدمستی

دل ازدست چو توماهی کجا کی جان برد سالم

کهگرماهی شود زلف تو او رامی کند شستی

عجب بد عهد و بی مهری چومریخی ومه چهری

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه