نگارا یاد میداری که با ما عهد پیوستی
چرا پیوند ببریدی چرا سوگند بشکستی
چو ما را ملک دل کردی و ملک جان زدی بر هم
قبای عهد بگشادی کمر برخون ما بستی
چنان یکباره ببریدی و ترک دوستی کردی
که مکتوبات یاران را جوابی باز نفرستی
قیامت میکند حسنت تعالی الله زهی فتنه
فغان برخاست از مردم به هر محفل که بنشستی
قبول دوستی کردی وداع وایهی خود کن
که ممکن نیست جان بردن ازین دعوی که پیوستی
به پای خم نشستی سر بنه گردن مکش یارا
که پیل مست را با او خطا باشد زبردستی
هنوز افسرده پندارد که خواهد مست شد وقتی
اگر نقدی به دست آری ازین پس نسیه نپرستی
کسی از من نمیگوید به هشیاران که ای خامان
نزاری از الست آورد با خود این همه مستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر به معشوق خود میگوید که چرا به عهد و پیمانشان وفا نکرده و رابطه را قطع کرده است. او یادآوری میکند که معشوق قلب و جانش را به خود سپرده و این رفتار او از نظر وی غیرقابل توجیه است. شاعر از زیبایی معشوق و اثراتی که این زیبایی بر مردم دارد سخن میگوید و از او میخواهد که دوباره دوستی را بپذیرد. در ادامه، او به معشوق هشدار میدهد که نباید در پی الکلیسم باشد و از آن غافل شود. او همچنین به دیگران اشاره میکند که نباید این گونه بیپروا و شاد باشند در حالی که عهدی بر دوش دارند. در نهایت، شاعر از حال خود میگوید که هرچند افسرده است، هنوز امید دارد که روزی دوباره مستی و شادابی را پیدا کند.
هوش مصنوعی: ای معشوق، آیا به یاد داری که با ما پیمان بسته بودی؟ چرا این ارتباط را گسستی و چرا قسم خود را شکستی؟
هوش مصنوعی: وقتی دل ما را به تصرف خود درآوردی و جانمان را درهم آمیختی، عهد و پیمان را گسستی و بر پیکر ما که خون بر آن بستهای، کمربند دلبستگی بستی.
هوش مصنوعی: بهگونهای ناگهانی ارتباط را قطع کردی و دوستی را رها کردی که حتی نتوانستی به نامههای دوستانت پاسخ بدهی.
هوش مصنوعی: زیبایی تو مانند قیامت است و این بهانهای شده تا در هر مجلسی از مردم فریاد و شگفتی برآید.
هوش مصنوعی: اگر دوستی را پذیرفتهای، باید با جدایی نیز کنار بیایی، زیرا اینکه بخواهی روح خود را از این وابستگی جدا کنی، امکانپذیر نیست.
هوش مصنوعی: به زانو نشستهای، سر را پایین نیاور، ای دوست، زیرا که نباید با موجودات قوی و نیرومند اشتباه کرد.
هوش مصنوعی: هنوز فکر میکند که زمانی خوشحال و سرمست خواهد شد، در حالی که اگر اکنون به چیزی واقعی دست یابد، دیگر به آرزوهای ناواقعی دل نبندد.
هوش مصنوعی: هیچکس به هوشیاران نمیگوید که ای نادانان، از عالم پیش از تولد خود این همه شور و حال را به همراه آوردهاید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی
سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی
گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی
ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی
چو بنهادی قدم آن جا برفتی جسم از یادش
[...]
دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی
چه جای پنجه کردن بود ما را با چنان دستی؟
به جان در غیرتم از دل، که پیش اوست پیوسته
گرین غیرت بدیدی او بغیر ما نپیوستی
ز زخم چشم مستش گر بنالیدم روا باشد
[...]
مرا افگنده بر خاک مذلت پله هستی
بلندی های بیجا کشکشان آورد در پستی
به گرد خویشتن می گردم و می گویم از مستی
دو عالم آرزو در سینه دارم از تهیدستی
منم اندر خرابات مغان آن رند سرمستی
که نشناسم سر از پایی نه بالادانم از پستی
به دریای فناکن غرقه خود را زانکه زین دریا
اگر رستی هلاکی ور در آن غرق آمدی رستی
کند زلف تو گاهی سرکشی گه می کند پستی
بودچشم تومست ومی کند زلف تو بدمستی
دل ازدست چو توماهی کجا کی جان برد سالم
کهگرماهی شود زلف تو او رامی کند شستی
عجب بد عهد و بی مهری چومریخی ومه چهری
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.