دلم از چشم مستش زار و پردم چشمش از مستی
چه جای پنجه کردن بود ما را با چنان دستی؟
به جان در غیرتم از دل، که پیش اوست پیوسته
گرین غیرت بدیدی او بغیر ما نپیوستی
ز زخم چشم مستش گر بنالیدم روا باشد
که سختست این چنین تیری و آنگه از چنان شستی!
گر آن گلچهره را در دل نشان دوستی بودی
دل این خستگان هر دم به خار غم چرا خستی؟
به غیر از درددل چیزی ندیدم در فراق او
حکایت غیر ازین بودی مرا گر غیرتی هستی
ملامت گر ندید او را، از آن فریاد میدارد
اگر دیدی، نپندارم که از دامش برون جستی
نه یک دلبستگی دارد بدان زلف اوحدی، کو را
اگر پنجاه دل بودی به جان در زلف او بستی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از عشق و دلبستگی به محبوبی با چشمانی مست و جذاب سخن میگوید. او احساس میکند که هیچکس نمیتواند با آن محبوب رقابت کند و غیرت او نسبت به عشقش را بیان میکند. شاعر از زخمهایی که چشم مست محبوب به دلش زده و عذاب دوری از او صحبت میکند. او احساس میکند که عشقش تنها به درد و رنج منجر شده و در نهایت به بیتوجهی و غم تبدیل گشته است. شاعر تأکید میکند که اگر شخصی واقعاً عاشق باشد، نمیتواند از زلف محبوب دل بکند، حتی اگر چندین دل داشته باشد. این شعر نشاندهندهٔ عمق احساسات و پیچیدگیهای عشق است.
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نگاه دلتنگکنندهاش بسیار غمگین است و چشم او هم از شراب عشق سرمست است. در این وضعیت، ما چه جایگاهی برای دست زدن داریم وقتی با چنین دستی رو بهرو هستیم؟
هوش مصنوعی: من به شدت به غیرتم اهمیت میدهم و از صمیم قلب احساس میکنم که اگر او این غیرت را درک کند، هرگز به کسی جز ما وابسته نمیشود.
هوش مصنوعی: اگر از درد و زخم چشمان زیبای محبوبم شکایت کنم، این کار برای من جایز است، چون این تیر عشق بسیار دردناک است و من از چنین کسی دشواریهایش را میکشم.
هوش مصنوعی: اگر آن زیبای دلانگیز در دل محبت میداشت، پس چرا دل این خستهها همیشه با زخمهای غم میآزارد؟
هوش مصنوعی: در دوری او فقط از درد و دل حرف زدم و غیر از این چیزی نگفتم. اگر غیرتی داری، در زندگیام تغییر کن.
هوش مصنوعی: اگر او را نمیبینی و از این موضوع ناراحت هستی، بدان که اگر او را دیدی، نباید خیال کنی که از چنگالش رهایی یافتهای.
هوش مصنوعی: هیچ علاقه و دلبستگی نسبت به زلف آن معشوق ندارد، حتی اگر کسی پنجاه دل نیز داشته باشد، همه آن دلها را به جان خود در زلف او میسپارد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر الطاف شمس الدین بدیده برفتادستی
سوی افلاک روحانی دو دیده برگشادستی
گشادستی دو دیده پرقدم را نیز از مستی
ولی پرسعادت او در آن عالم نزادستی
چو بنهادی قدم آن جا برفتی جسم از یادش
[...]
نگارا یاد میداری که با ما عهد پیوستی
چرا پیوند ببریدی چرا سوگند بشکستی
چو ما را ملک دل کردی و ملک جان زدی بر هم
قبای عهد بگشادی کمر برخون ما بستی
چنان یکباره ببریدی و ترک دوستی کردی
[...]
مرا افگنده بر خاک مذلت پله هستی
بلندی های بیجا کشکشان آورد در پستی
به گرد خویشتن می گردم و می گویم از مستی
دو عالم آرزو در سینه دارم از تهیدستی
منم اندر خرابات مغان آن رند سرمستی
که نشناسم سر از پایی نه بالادانم از پستی
به دریای فناکن غرقه خود را زانکه زین دریا
اگر رستی هلاکی ور در آن غرق آمدی رستی
کند زلف تو گاهی سرکشی گه می کند پستی
بودچشم تومست ومی کند زلف تو بدمستی
دل ازدست چو توماهی کجا کی جان برد سالم
کهگرماهی شود زلف تو او رامی کند شستی
عجب بد عهد و بی مهری چومریخی ومه چهری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.