گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
بلند اقبال

باز بر رخ مشکین را پریشان کرده ای

مشک را ارزان وعنبر را فراوان کرده ای

روی تو باشد کف موسی وزلف توعصا

از ره اعجاز اورا شکل ثعبان کرده ای

گاه مار وگاه عقرب گاه اژدر می شود

عقل را درکار زلف خویش حیران کرده ای

نقطه موهوم را ثابت نمودی بر حکیم

وزدهان بی نشان خویش برهان کرده ای

سرو قد وگل رخ و نسرین بدن گردیده ای

خویش را پا تا به سر رشک گلستان کرده ای

تیر رستم کرد آن کاری که با جان شغاد

با دل خونین من بانوک مژگان کرده ای

جامه نیلی به بر فیروزه را از رشک خط

خون زلعل اندر دل یاقوت ومرجان کرده ای

ای عزیز مصر دل ای یوسف کنعان جان

دهر را بر ما ز هجر خویش زندان کرده ای

آتش سوزان چو افتد در نیستان چون کند

با بلنداقبال از درد فراق آن کرده ای