گنجور

 
بلند اقبال

باز بر رخ مشکین را پریشان کرده ای

مشک را ارزان وعنبر را فراوان کرده ای

روی تو باشد کف موسی وزلف توعصا

از ره اعجاز اورا شکل ثعبان کرده ای

گاه مار وگاه عقرب گاه اژدر می شود

عقل را درکار زلف خویش حیران کرده ای

نقطه موهوم را ثابت نمودی بر حکیم

وزدهان بی نشان خویش برهان کرده ای

سرو قد وگل رخ و نسرین بدن گردیده ای

خویش را پا تا به سر رشک گلستان کرده ای

تیر رستم کرد آن کاری که با جان شغاد

با دل خونین من بانوک مژگان کرده ای

جامه نیلی به بر فیروزه را از رشک خط

خون زلعل اندر دل یاقوت ومرجان کرده ای

ای عزیز مصر دل ای یوسف کنعان جان

دهر را بر ما ز هجر خویش زندان کرده ای

آتش سوزان چو افتد در نیستان چون کند

با بلنداقبال از درد فراق آن کرده ای

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
مجد همگر

ای که بر آینه از رخ صورت جان کرده‌ای

آب را از رخ محل صورت آسان کرده‌ای

خویشتن بینی مگر ای یار کاندر آینه

خویشتن‌بین گشته‌ای تا صورت جان کرده‌ای

چون نمی‌یارد کسی گل چیدن از رخسار تو

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مجد همگر
سلمان ساوجی

ای سپهر آهسته رو کاری نه آسان کرده‌ای

ملک ایران را به مرگ شاه ویران کرده‌ای

آسمانی را فرود آورده‌ای از اوج خویش

بر زمین افکنده‌ای با خاک یکسان کرده‌ای

آفتابی را که خلق عالمش در سایه بود

[...]

سام میرزا صفوی

ای فلک بیداد و بیرحمی بدینسان کرده ای

ای اجل ملک جهان را باز ویران کرده ای

کرده ای گاه از جفا حیران دل صد اهل دین

گه ز کین قصد هلاک مسلمان کرده ای

کرده بر جانها کمین بنهاده ای دام عنا

[...]

وحشی بافقی

مردمی فرموده جا در چشم گریان کرده‌ای

شوره زار شور بختان را گلستان کرده‌ای

تو کجا وین دل که در هر گوشه‌ای جغد غمی‌ست

گنج را مانی که جا در کنج ویران کرده ای

کارها موقوف توفیق است ،مشکل این شدست

[...]

صائب

بوسه‌ای قیمت از آن لب‌ها به صد جان کرده‌ای

برخوری از نعمت خوبی، که ارزان کرده‌ای

گرد ننشیند به دامانت که چون سیل بهار

شهر را از جلوه مستانه ویران کرده‌ای

می‌دهند از پرفشانی خرمن گل را به باد

[...]

مشاهدهٔ ۳ مورد هم آهنگ دیگر از صائب
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه