گنجور

 
بلند اقبال

دل جای در آن طره طرار گرفته

گنجشک مگر جا به بر مار گرفته

اشکم شده شنگرفی و روزم شده نیلی

تا آینه روی تو زنگار گرفته

گیسوی تواش راهزنی کرده که زاهد

تسبیح ز کف داده وزنار گرفته

در عاشقی آنکس که زیان کرده که باشد

کس دانه ای ار ریخته خروار گرفته

کس سیم و زر ار کرده تلف باده خریده

کس جان ودل ار داده ز کف یار گرفته

خرم دل آنکس که بهیک دست صراحی

با دست دگر طره دلدار گرفته

اقبال بلند است کسی را که چومنصور

از عشق تو جا بر زبر دار گرفته

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode