گنجور

 
بلند اقبال

شد ز آب چشمه چشم جویم روان به دامن

کان سرو قد کند جا شاید به دامن من

از خلق می شنیدم ز آهن پری گریزد

دیدم بتی پری رو کو راست دل ز آهن

ز ابروکشیده شمشیر چون چشم او به رویش

ز آنرو ز زلف پرچین برتن نموده جوشن

گفتی ز من چه خواهی یک بوسه از دولعلت

کور از خدا نخواهد غیر از دوچشم روشن

زلفت ز بس پریشان گردیده پیش لعلت

از بهر وام گویا کج کرده است گردون

کم کن به میل اغیار آزارم ای دل آزار

بشنونصیحت دوست کم رو به حرف دشمن

گرچه بلنداقبال شد شهره در فصاحت

لیکن به وصف رویت گردیده است الکن

 
 
 
قطران تبریزی

سرنگون مانده است جانم زان دو زلف سرنگون

لاله گون گشته است چشمم زان دو لعل لاله گون

تا بناگوشش ندیدم مه ندیدم بارور

تا زنخدانش ندیدم چه ندیدم سرنگون

از دهانش خیره ماندم من که چون گوید سخن

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
قوامی رازی

ای خواجه تا کی از تو بیداد و ظلم بر من

تا چندمان دوانی « . . . » به گرد خرمن

کردی مرا حواله با گنده ای و پیری

این عار شهر و روستا آن ننگ کوی و برزن

از عشوه ها نگفتم چون پسته کنندم

[...]

مولانا

دیدی چه گفت بهمن هیزم بنه چو خرمن

گر دی نکرد سرما سرمای هر دو بر من

سرما چو گشت سرکش هیزم بنه در آتش

هیزم دریغت آید هیزم به است یا تن

نقش فناست هیزم عشق خداست آتش

[...]

قاسم انوار

یارم ز در در آمد، وشتن کنید وشتن

این خانه را به وشتن گلشن کنید، گلشن

یارم ز در درآمد، با حسن و زیب و با فر

گفتم وفا نداری، خندید و گفت:«سن سن »

ای پادشاه جانها وی راحت روانها

[...]

فیض کاشانی

رو چاره‏ای بیندیش، ای فیض در فراقش

جان‏ها رسد به لب‏ها، تا ما به او رسیدن

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از فیض کاشانی
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه