گنجور

 
کمال‌الدین اسماعیل

جهان فضل و کرم نجم دین که در خاطر

زعکس نظم تو صد باغ و بوستان دارم

جهانیانرا چون صبح روشنست ز من

که مهر خدمت تو در صمیم جان دارم

از آن چو شمع مرا بر سر آمدست زبان

که وصف خاطر تو بر سر زبان دارم

عروس طبع مرا هرچه زیور معنیست

باستعارت از آن کلک درفشان دارم

ز من نیاید کاری دگر بقصد عدوت

دلی چو تیر درین شخص چون کمان دارم

ستایشی که مرا کرده یی ز روی کرم

ذخیرة شرف و فخر جاودان دارم

ستوده یی بجها نداریم عجب نبود

جهان فضلی و چون دارمت جهان دارم

به آستان تو باشد همیشه میل دلم

بدین سبب زبر سدره آشیان دارم

مگر بدست کنم پایة معالی تو

چنین که پای تفکر بر آسمان دارم

اگر به معنی باریک ره برم ز آنست

که رهنمایی چون نجم همعنان دارم

بشرح راست نیاید شکایت گردون

کزو چه مایه ستم بر دل و روان دارم

چو شمع از آنکه زبان آوریست پیشة من

وجود خود ز زبان آوری زیان دارم

تنی چو نیزه ز انواع غصّه ها در بند

ز طبع و خاطر سر نیز چون سنان دارم

فروشدم بکل تیره و به آب سیاه

چو کلک از آنکه چرا کلاک در بنان دارم

گذشت مدّت ماهی که هر شبی تا روز

بصد هزار حیل طبع را بر آن دارم

که بر زبان قلم شرح حال بنماید

که من چه درد دل از گردش زمان دارم

چنان بکوشد در دفع آن همی گردون

که مهر خاموشی از عجز بردهان دارم

بنات فکر مرا لطف طبع تو چو بخواست

سپاس و منّت بیحدّ و بیکران دارم

بخدمت تو فرستادم نبد یارا

اگر چه با تو همه چیز درمیان دارم

مرا ز منهج حکمت عدول نیست و لیک

چو عورتست همان به که در نهان دارم

اگر چه نسبت تقصیر با منست بسی

به لطف مجلس عالی چنان گمان دارم

کاساس معذرتم یک بیک کند تمهید

چو روشنست که احوال بر چه سان دارم

گواه حال من این قطعه پریشان بس

کزان توزّع خاطر همین نشان دارم

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
اثیر اخسیکتی

اگر چو قوس قزح جمله تن، دهان دارم

وگر چو چشمهٔ خورشید صد زبان دارم

وگر، چو جان سخن‌پیشه معانی بین

فراز کنگرهٔ عرش آشیان دارم

وگر، چو طوطی فردوس و طوبی فلکم

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از اثیر اخسیکتی
اوحدی

ز داغ و درد تو بر جان و دل نشان دارم

خیال روی تو در چشم در فشان دارم

تو آب دیدهٔ پیدا بهل، که پوشیده

ز سوز مهر تو آتش در استخوان دارم

بپرس ز ابرو و مژگان خویش قصهٔ من

[...]

ابن یمین

بهفته ئی که جدا گشته ام ز خدمت تو

مپرس کز غم تو حال بر چه سان دارم

منم که بر رخ چون شنبلید دور از تو

ز نرگس آب بقم روز و شب روان دارم

صائب تبریزی

چگونه درد خود از مردمان نهان دارم

که از شکستگی رنگ ترجمان دارم

نمانده است مرا در بساط جز آهی

هزار دشمن و یک تیر در کمان دارم

سراب را ز جگر تشنگان بادیه نیست

[...]

ابوالحسن فراهانی

خوشم که جا به سر کوی دلستان دارم

ره ار به بزم ندارم بر آستان دارم

توکی زناز قدم می نهی زخانه برون

بهر زه رشک بر آن خاک آستان دارم

پس از وفات شود، شمع بر مزار مرا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه