گنجور

 
بلند اقبال

ای مژه خونریز توچون ناوک دل دوز

از چشم سیاه تو سیه گشته مرا روز

برخیز وبیاور می وبنشین وبده جام

وآتش به دلم ز آتش رخساره برافروز

از روی توام خرم واز موی تودرهم

موی تو محرم شده وروی تونوروز

الحمد که آمد به کفم دامن وصلت

ممنون شدم از طالع فرخنده فیروز

در کار توام چون وچرا لا و نعم نیست

خواهی تونوازش کن وخواهی تو مرا سوز

داری هوس سوختن ای دل اگر ازعشق

پروانه مشو سوختن از شمع بیاموز

اقبال من از عشق رخ دوست بلند است

نه ازمدد چرخ ونه از گردش یلدوز