گنجور

 
بلند اقبال

ساقیا کن کرم از باده به من جامی چند

تا به مستی گذردعمر من ایامی چند

ناصحان منع کنندم که مده دل به کسی

چه بگویم من دلسوخته با خامی چند

به سؤالم لب شیرین به تبسم بگشای

گوجوابی همه گرهست به دشنامی چند

مرغ دل رفت پی دانه خال رخ تو

شد گرفتار به گیسوی تو در دامی چند

هر طرف دلبری افتاده پی صید دلم

چه کند یک دل مجروح ودلارامی چند

به نثار قدمش جان ودلم آریم نه سیم

گر نسیم سحر آرد ز تو پیغامی چند

گفتم ازدولت و حشمت که بلند اقبال است

گفت هر کس به ره عشق زندگامی چند