گنجور

 
بیدل دهلوی

آغاز نگاهم به قیامت نظری داشت

واکردن مژگان چراغم سحری داشت

خوابم چه خیال است به گرد مژه گردد

بالین من‌گم شده آرام پری داشت

چشمی به تحیرکدهٔ دل نگشودیم

آیینه همین خانهٔ بیرون دری داشت

ما بیخبران بیهده بر ناله تنیدیم

تا دل نفس سوخته هم نامه‌بری داشت

قاصد، ز رموز جگر چاک چه‌گوید

درنامهٔ عشاق دریدن خبری داشت

آخرگروه حیرت ما باز نگردید

او بودکه هر چشم‌گشودن دگری داشت

کردیم تماشای ترقی و تنزل

آیینهٔ ما هر نفس از ما بتری داشت

زین بحر، عیارطلب موج‌گرفتیم

آن پای که فرسود به دامن گهری داشت

آگاه نشد هیچ‌کس از رمز حلاوت

ورنه لب خاموش گره نیشکری داشت

بی‌شعله نبود آنچه تو دیدی‌گل داغش

هر نقش قدم یک دو نفس پیش سری داشت

با لفظ نپرداختی ای غافل معنی

تحقیق پری در نفس شیشه‌گری داشت

آسان نرسیدیم به هنگامهٔ دیدار

ای بیخبران آینه دیدن جگری داشت

عریانی‌ام ازکسوت تشویش برآورد

رفت آنکه جنونم هوس جامه‌دری داشت

بیدل چقدر غافل‌کیفیت خویشم

من آینه در دست وتماشا دگری داشت