تا ز جنس تب وتاب نفس آثاری هست
عشق را با دل سودازدهامکاری هست
کو دلیکز هوس آرایش دکانش نیست
در صفا خانهٔ هر آینه بازاری هست
خلقی آفتکش نیرنگ خیال است اینجا
هیچکس نیست خر، اما، همه را باری هست
خاکگشتیم و زتأثیر خیال تو هنوز
دل هر ذرهٔ ما چشمهٔ دیداری هست
ماو من هیچکم از نعرهٔ منصوری نیست
تانفس هست حضور رسن و داریهست
ای دل ابرام مکن چشمش اگر جان طلبد
از مروت مگذر خاطر بیماری هست
باعث قتل من از لالهرخان هیچ مپرس
اینقدر بس، که بگویند گنهکاری هست
آتش حسنکه در دیر خیال افتادهست
شمع هم سوختهٔ قشقه وزناری هست
زخم ما را اثر اندود تبسم مپسند
که درتن موجگهرگرد نمکزاری هست
بهکه درپیش لبت عرض خموشی نبرد
طوطیی راکه ز شکر سرگفتاری هست
بارب از پرتو دیدار نگردد محروم
محفل حیرت ما آینه مقداری هست
عمر در ضبط نفس صید رسایی دارد
تا توانی بهگرهگیر اگر تاری هست
همچو آن نغمهکه از تار برون میآید
اگر از خویش روی جادهٔ بسیاری هست
تاب خورشید جمالش چو نداری بیدل
در خیال خط او سایهٔ دیواری هست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عاشقانه و تأثیرات عمیق عشق بر دل و جان انسان میپردازد. شاعر از شدت عشق و آرزوهایش سخن میگوید و اشاره میکند که عشق مستلزم وجود دل خالی از هوس و ریا است. خداوند در این دنیا آفتی به نام خیال را به وجود آورده که انسانها را به اشتباه میاندازد. با وجود اینکه همه درگیر این دنیای پر از نیرنگ هستند، هر ذره از وجود ما به یاد معشوق است. شاعر به جدایی و دوری از معشوق اشاره میکند و بیان میدارد که عشق و زیبایی او موجب زخم دل و سوزش جانش شده است. در نهایت، شاعر به پیوستگی عشق و زندگی و اهمیت همواره جستجوی دیدار معشوق تأکید میکند.
هوش مصنوعی: تا وقتی که نشانههایی از هیجان و شور و اشتیاق وجود دارد، عشق در دل من که پر از آرزو و خیال است، فعال و زنده است.
هوش مصنوعی: کسی را پیدا کن که به زیبایی و ظاهر دکانش توجه نداشته باشد، زیرا در دل هر انسانی بازار و تجارتی از صفا و خلوص وجود دارد.
هوش مصنوعی: در اینجا، افرادی که به نظر میرسد دچار حیله و نیرنگ هستند، در واقع فقط در خیال وجود دارند. هیچکس واقعاً در اینجا به دردسر نیفتاده، اما همه به نوعی بار و مسئولیتی دارند که بر دوششان است.
هوش مصنوعی: ما در غبار و خاک سرگردان بودیم و هنوز هم اثر خیالت در دل هر ذره از وجود ما وجود دارد، مانند چشمهای که جرقهای از دیدار تو را در خود دارد.
هوش مصنوعی: ما هیچ تفاوتی با نعرهی منصور نداریم، تا زمانی که نفس وجود دارد و ما نیز در این مقام حاضر هستیم.
هوش مصنوعی: ای دل، از محبت او دست نکش، حتی اگر جان تو را بخواهد. از عادت نیکوی خود تجاوز نکن، چرا که در دل خود بیماری است که نمیگذارد به سادگی از آن بگذری.
هوش مصنوعی: از زیباییهای لالهرخان نپرس که چه کسی باعث مرگ من شده است. همین که بگویند من گناهکار هستم، برای من کافی است.
هوش مصنوعی: آتش زیبایی که در دل خیال افکنده شده است، شمعی را که در کنار آن بوده، نیز به خاکستر تبدیل کرده است.
هوش مصنوعی: زخم ما را با لبخندت جبران نکن، زیرا در وجود ما خظری وجود دارد که مانند دریای نمک، تلخی را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: بهتر است که در مقابل لبهای تو سکوت کنم، مثل طوطیای که از شیرینی سخن میگوید.
هوش مصنوعی: ای دوست، کسی که با تو دیدار کند از شعف و زیبایی آن محروم نمیشود. در جمع ما، آینهای وجود دارد که نشاندهنده مقام و ارزش ماست.
هوش مصنوعی: زندگی مانند شکار است و قدرت آن بستگی به فراگرفتن نفس دارد؛ پس هرگاه میتوانی، از هر چنگال و تنگنا دوری کن، اگر در زندگی سختیهایی وجود دارد.
هوش مصنوعی: همچون نغمهای که از تار برمیآید، اگر از خودت دور شوی، راههای زیادی پیش رویت خواهد بود.
هوش مصنوعی: وقتی که تو به زیبایی او فکر نمیکنی، مانند بیدلی هستی که فقط سایهٔ دیواری را میبیند و از تابش خورشید جمال او بیخبر است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توأم کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقهٔ موئیت گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
[...]
گر چه هر دم ز غمت بر دلم آزاری هست
باشم اغیار اگر جز تو مرا یاری هست
نشود دور ز تیغ تو که هرگز نکند
بلبل اندیشه که اندر پی گل خاری هست
گر خطت هست مزور سزد ایدوست از آنک
[...]
همچو من وصل ترا هیچ سزاواری هست
یا چو من هجر ترا هیچ گرفتاری هست
دیده دهر بدور تو ندیده است بخواب
که چو چشمت بجهان فتنه بیداری هست
ای تماشای رخت داروی بیماری عشق
[...]
مشنو ای دوست که بعد از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز ذکر توام کاری هست
مشنو ای جبه که جز پیرهنم یاری هست
یا بجز پیچش دستار مرا کاری هست
گر بگوئی که بحمل و تتقم کاری نیست
[...]
تو جفاکن که از اینسوی وفاداری هست
طاقت و صبر مرا حوصلهٔ خواری هست
با دلم هر چه توان کرد بکن تا بکشد
کز من و جان منش نیز مددکاری هست
میخرم مایه هر شکوه به سد شکر ز تو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.