دل به یاد جلوهای طاقت به غارت داده است
خانهٔ آیینهام از تاب عکس افتاده است
الفت آرام، چون سد ره آزاده است
پایخوابآلودهٔ دامانصحرا جاده است
تهمتآلود تک وپوی هوسها نیستم
همچوگوهر طفلاشک من تحیرزاده است
پیری از اسباب هشی میدهد زیب دگر
جوهر آیینهٔ مهتاب موج باده است
نیست نقش پا بهگلزار خرامت جلوهگر
دفتر برگ گل از دست بهار افتاده است
مفت عجز ماستگرپامالی هم میکشیم
نقشپای رهروانسرمشقعیش جاده است
رفتهایم از خویش اما از مقیمان دلیم
حیرت ازآیینه هرگزپا برون ننهاده است
داغ شو، زاهدکه در آیین مرتاضان عشق
خاکگردیدن بر آب افکندن سجاده است
دل درستی در بساط حادثات دهر نیست
سنگ هم درکسوتمینا شکست آماده است
میتپد گردابم از اندیشهٔ آغوش بحر
دام چشم سوزن و نخجیر سخت افتاده است
از تپیدنهای دل بیطاقتی دارد نفس
منزلماکاروان را درس وحشت داده است
چون نگاه چشم بسمل بیتعلق میرویم
قاصد بیمطلبیم و نامهٔ ما ساده است
بیقرار شوق بیدل قابل تسخیر نیست
گر همه دربند دل باشد نفس آزاده است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به توصیف احساسات عمیق و پیچیده انسانی میپردازد. شاعر از دردی که عشق و یاد معشوق بر دل او گذاشته سخن میگوید و به ناامیدی و سردرگمی در زندگی اشاره میکند. او به تضادهای زندگی، از جمله زیبایی و زشتی، آرامش و درگیری، و حزن و شادی میپردازد. شاعر به ناتوانی انسان در برابر حوادث و جریانات زمان اشاره میکند و نشان میدهد که دل انسان در برابر عشق و شوق تسلیم ناپذیر است. همچنین، شاعر به جستجوی خود و جدا بودن از خویش اشاره میکند و در پایان بر بیقراری و غیرقابل تسخیر بودن دل در برابر عشق تأکید میورزد.
هوش مصنوعی: دل من به یاد یک زیبایی خاص، دچار درد و رنج شده است. حالا خانهٔ آیینهام، که نشاندهندهٔ زیباییهاست، از شدت تابش تصویر آن زیبایی، کمنور و محو شده است.
هوش مصنوعی: دوستی و محبت آرامشی مانند سدی در برابر آزادی است، زیرا زندگی در دامن صحرا همچون جادهای پر از چالش و دشواری است.
هوش مصنوعی: من به شایعات و القاب ناشایست توجهی ندارم و مانند گوهر اشکی که از آن یک کودک به وجود آمده، در حیرت و جستجوی حقیقت هستم.
هوش مصنوعی: پیری به انسان هوشیاری میبخشد و زیبایی دیگری را به نمایش میگذارد؛ همچون جوهر در آینهای که نور مهتاب و لطافت باده را منعکس میکند.
هوش مصنوعی: در گلزار زیبایی که تو با ناز و فخر قدم میزنی، نشانی از پا نیست؛ چون گلبرگهای باغ از دست بهار رها شدهاند و بر زمین افتادهاند.
هوش مصنوعی: ما به راحتی از ناتوانی خود چشمپوشی میکنیم و گاهی حتی آن را نادیده میگیریم، در حالی که بر مسیر زندگی قدم میزنیم و از تجربیات دیگران استفاده میکنیم. این زندگی همچون نمونهای از شادی در مسیر سفر است.
هوش مصنوعی: ما از خودمان فاصله گرفتهایم، اما روح ما همیشه در جایی ثابت و پایدار باقی مانده است. حیرت و شگفتی ما از آنچه در آینه میبینیم، هیچگاه ما را ترک نکرده است.
هوش مصنوعی: داغ شو، ای زاهد! در راه عشق، مانند مرتاضان، باید آمادهای که زندگی و عبادتت را مثل سجادهای بر روی آب رها کنی و به عمق احساسات بروی.
هوش مصنوعی: دل انسان در برابر چالشها و سختیهای زندگی ضعیف است و مانند سنگی که در ظاهر مینا پوشیده شده، آماده شکستن و آسیبپذیری است.
هوش مصنوعی: گرداب فکری من به شدت در حال تپیدن است، در حالی که آغوش دریا به من فکر میکند و چشمانم به سختی با سوزن و مقادیر کم پیوند خوردهاند.
هوش مصنوعی: دل به شدت میتپد و نشان از بیتابی دارد؛ این بیتابی به مسافران کاروان ما درس وحشت آموخته است.
هوش مصنوعی: وقتی که نگاه چشم ما بیتعلق و آزاد است، مانند پیامآورانی هستیم که بیآنکه حرفی برای گفتن داشته باشیم، تنها در حال ارسال یک نامهٔ سادهایم.
هوش مصنوعی: تشنهی عشق و شوق به گونهای هستم که نمیتوانم تحت کنترل درآیم. حتی اگر همهی دلها در قید و بند باشند، نفس من آزاد و رهاست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
هیچ می دانی چرا اشکم ز چشم افتاده است
زانک پیش هر کسی راز دلم بگشاده است
کارم از دست سر زلف تو در پای اوفتاد
چاره کارم بساز اکنون که کار افتاده است
هر زمان از اشک میگون ساغرم پر می شود
[...]
شب رو خونی که از چشمم به دور افتاده است
کردمش جا در کنار خود که مردم زاده است
گرچه پروردم به خون دل من او را در دو چشم
آن جگر گوشه به خون هر دم گواهی داده است
می خورندم همچو ساغر خون مدام این همدمان
[...]
بی تزلزل نیست هرکس چون علم استاده است
عشرت روی زمین از مردم افتاده است
تشنه چشمان بحر را سازند در یک دم سراب
حسن محجوب تو چون آیینه را رو داده است؟
با تهیدستان ندارد سختی ایام کار
[...]
لوح دنیا از خط مهر و محبت ساده است
ساده تر لوح کسی کو دل بدنیا داده است
داغ یاران، محنت دنیا، نفاق همدمان
جمله اسباب گذشتن از جهان آماده است
گر غرض شهرت نباشد، راه عزلت تنگ نیست
[...]
مانده در جهل مرکب آنکه لوحش ساده است
تیره بودن لازم چشم سفید افتاده است
وصل باشد لازمش حرمان، که گردیده سفید
چشم روزن تا به روی صبحدم افتاده است
بزم می دانند سربازان همت رزم را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.