چون شمع تا چکیدن اشکست ساز من
هستی خطیست و قف جبینگداز من
دامن به چین شکست ز نومیدی رسا
دستی در آستین به هر سو دراز من
آخر تلاش لغزش پا دامنم کشید
هموار شد خیال نشیب و فراز من
برخاستم ز خاک و نشستم همان به خاک
دیگر مجو قیام و قعود از نماز من
چون شمع در ادبگه همواری زبان
برهم زدم لبی که همان بود گاز من
تا در زبان خامهٔ حیرت بیان شقی است
خالیست در بساط سخن جای ناز من
وحشت غبار عمر ندانم کجا رسید
مقصد گداز قافلهٔ برق تاز من
مینا شکسته در سر ره گریه میکند
چون طفل اشک آبلهٔ خاکباز من
زبن فطرتی که ننگ خیالات آگهیست
دشوار شد چو فهم حقیقت مجاز من
دارم چو حلقه عهدهٔ نامحرمی به دوش
بیرون در نشاند مرا پاس راز من
سعی جبین عرق شد ومحروم سجده ماند
بیدل در آب ریخت خجالت نیاز من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بالابلند عشوه گر نقش باز من
کوتاه کرد قصه زهد دراز من
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من
میترسم از خرابی ایمان که میبرد
[...]
ای قامت بلند تو عمر دراز من
محراب ابروی تو محل نماز من
هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز
و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من
رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود
[...]
بالا بلند عشوه گر نقش بازمن
کوتاه کرد قصه عمر دراز من
تخفیفه فراخ بر سر فراز من
کوتاه کرد قصه عمر دراز من
آیا زد رزی آن فرجی کی رسد که او
[...]
یارب که خواند آیت عجر و نیاز من
بر شاه بنده پرور مسکین نواز من
یارب که گوید از من مسکین خاکسار
با شهسوار سر کش گردون فراز من
کای نوربخش چشم جهان بین مردمان
[...]
دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟
یک کوچه است زلف ز راه دراز من
چون بوی گل که می شود از برگ بیشتر
بی پرده شد ز پرده بسیار راز من
غیر از بهار خشک مرا در بساط نیست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.