گنجور

 
بیدل دهلوی

چون شمع تا چکیدن اشک‌ست ساز من

هستی خطی‌ست و قف جبین‌گداز من

دامن به چین شکست ز نومیدی رسا

دستی در آستین به هر سو دراز من

آخر تلاش لغزش پا دامنم‌ کشید

هموار شد خیال نشیب و فراز من

برخاستم ز خاک و نشستم همان به خاک

دیگر مجو قیام و قعود از نماز من

چون شمع در ادبگه همواری زبان

برهم زدم لبی ‌که همان بود گاز من

تا در زبان خامهٔ حیرت بیان شقی است

خالی‌ست در بساط سخن جای ناز من

وحشت غبار عمر ندانم‌ کجا رسید

مقصد گداز قافلهٔ برق تاز من

مینا شکسته در سر ره‌ گریه می‌کند

چون طفل اشک آبلهٔ خاکباز من

زبن فطرتی‌ که ننگ خیالات آگهی‌ست

دشوار شد چو فهم حقیقت مجاز من

دارم چو حلقه عهدهٔ نامحرمی به دوش

بیرون در نشاند مرا پاس راز من

سعی جبین عرق شد ومحروم سجده ماند

بیدل در آب ریخت خجالت نیاز من

 
 
 
پرسش‌های پرتکرار
حافظ

بالابلندِ عِشْوِه‌گرِ نقش‌بازِ من

کوتاه کرد قصّهٔ زُهْدِ درازِ من

دیدی دلا که آخرِ پیری و زُهْد و عِلْم

با من چه کَرْد دیدهٔ معشوقه‌بازِ من؟

می‌ترسم از خرابیِ ایمان که می‌بَرَد

[...]

ابن حسام خوسفی

ای قامت بلند تو عمر دراز من

محراب ابروی تو محل نماز من

هستم چو شمع شب همه شب در گداز و سوز

و آگه نیی ز گریه و سوز و گداز من

رازم به زیر پرده ز مردم نهفته بود

[...]

نظام قاری

بالا بلند عشوه گر نقش بازمن

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

تخفیفه فراخ بر سر فراز من

کوتاه کرد قصه عمر دراز من

آیا زد رزی آن فرجی کی رسد که او

[...]

محتشم کاشانی

یارب که خواند آیت عجر و نیاز من

بر شاه بنده پرور مسکین نواز من

یارب که گوید از من مسکین خاکسار

با شهسوار سر کش گردون فراز من

کای نوربخش چشم جهان بین مردمان

[...]

صائب

دل کی رسد به وصل تو ای سروناز من؟

یک کوچه است زلف ز راه دراز من

چون بوی گل که می شود از برگ بیشتر

بی پرده شد ز پرده بسیار راز من

غیر از بهار خشک مرا در بساط نیست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه