ز فیض ناتوانی مصرعی در خلق ممتازم
چو ماه نو به یک بال آسمان سیر است پروازم
به یاد چشمی از خود میروم ای فرصت امدادی
که ازگردش رسد رنگی به آن پیمانهٔ نازم
نوای فرصتم آهنگ عبرت نغمهٔ عمرم
مپرس از نارسایی تا چه دارد رشتهٔ سازم
به هجرتگر نیام دمساز آه و ناله معذورم
شکست خاطرم در سرمه خوابیدهست آوازم
ز حیرت در کفم سر رشتهای دادهست پیدایی
که تا مژگان بهم میآید انجام است آغازم
تماشاخانهٔ حسنم بقدر محوگردیدن
تحیر بسکه لنگر میکند آیینه میسازم
بهار آمد جنون از ششجهت سر پنجه میبازد
چوگل من هم درین گلشن گریبانی بپردازم
طلسم غنچه توفان بهاری در قفس دارد
دو عالم رنگ و بوی اوست هر جا گل کند رازم
چو صبح انکار عجزم نیست از اصناف آگاهی
غباری را بهگردون بردهام کم نیست اعجازم
غرور خودنمایی ها بهاین زحمت نمیارزد
به رنگ شمع چند از سر بریدن گردن افرازم
به آسانی ز بار زندگی رستن نمیباشد
مگر پیری خمی پیدا کند کز دوشش اندازم
به هر واماندگی از ساز وحشت نیستم غافل
صدایی هست بیدل در شکست رنگ پروازم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به ناتوانی و محدودیتهای خود اشاره میکند و از احساساتی چون ناامیدی و ابهام سخن میگوید. او به پرواز و حرکت به سمت آزادگی و زیبایی و همچنین عبور از مشکلات زندگی میاندیشد. شاعر به یاد آغوش محبت و فرصتهای نیکو میرود و تأکید میکند که زندگی همچون یک آهنگ عبرتآمیز است که نباید از نارساییهای آن غافل شد. در پایان، او بین زیباییهای طبیعت و غمهای زندگی تعادل ایجاد میکند و به این نتیجه میرسد که زندگی مملو از چالشهاست، اما نباید از تلاش برای بهبود شرایط ناامید شد.
هوش مصنوعی: از نعمت ناتوانی، من در خلق و خوی خود مانند ماه نو هستم که با یک بال در آسمان پرواز میکند.
هوش مصنوعی: به خاطر چشمی از خودم میروم، ای فرصتی که از حرکت خود رنگی به آن ظرف زیبای من میبخشد.
هوش مصنوعی: به من نگو که زندگیام چه نغمهای دارد، تنها میخواهم از اشتباهات و ناکامیهایم بگویم که چگونه رشتهٔ زندگیام را گرهگشایی کنم.
هوش مصنوعی: من در حالتی هستم که از زادگاه و نزدیکیهایم دور افتادهام و به همین دلیل از احساسات خود نمیتوانم به خوبی ابراز کنم. دلم شکست و این درد و غم در من مانند خواب عمیق است که صدایم را خاموش کرده است.
هوش مصنوعی: از شگفتی در دستم رشتهای وجود دارد که نگاهی به آن میشود آغاز چیزی است که تا مژگان چشمم ادامه دارد.
هوش مصنوعی: در محفل زیبایی من، به اندازهای حیرت و شگفتی وجود دارد که باعث میشود همه چیز به شدت تحت تأثیر قرار گیرد و مانند آینهای که انعکاس میدهد، من نیز تصویری از این زیبایی میسازم.
هوش مصنوعی: بهار فرا رسیده و احساسات و شور و شوق به شدت در من موج میزند. مانند پرندهای که با نرمی و زیبایی در باغ پرواز میکند، من هم در این گلستان با شادی و آزادی خاصی حرکت میکنم.
هوش مصنوعی: طلسم غنچه در بهار، یعنی زیبایی و زندگی تازهای که در فصل بهار به وجود میآید، در قفسی از محدودیتها قرار دارد. وجود او همه جا را با رنگ و عطرش پر کرده و هر جا که گل (زیبایی و تازگی) بروید، راز وجود او را میتوان یافت.
هوش مصنوعی: به هنگام صبح، من ناتوانیام را انکار نمیکنم و از انواع دانشها و حکمتها، آگاهیهایی را به آسمان ارسال کردهام که کمتر از معجزه نیست.
هوش مصنوعی: غرور و خودپسندی ارزش این همه زحمت را ندارند. به خاطر چه چیزی باید مانند شمع، سرم را به رنگ و زیور بیارایم و گردنم را در معرض خطر قرار دهم؟
هوش مصنوعی: آزاد شدن از بار سنگین زندگی کار آسانی نیست، مگر این که فردی با تجربه و بزرگسالی پیدا شود که بار را از دوش من بردارد.
هوش مصنوعی: در هر حالتی که دچار تردید و سردرگمی هستم، از ناآرامی و وحشت بیخبر نیستم. صدائی در وجودم وجود دارد که به من یادآوری میکند در شرایط دشواری که هستم، همچنان میتوانم پرواز کنم و امیدوار باشم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
همه بازان عجب ماندند در آهنگ پروازم
کبوتر همچو من دیدی که من در جستن بازم
به هر هنگام هر مرغی به هر پری همیپرد
مگر من سنگ پولادم که در پرواز آغازم
دهان مگشای بیهنگام و می ترس از زبان من
[...]
فغان از مردمِ چشمم که بیرون می دهد رازم
نمی یارم به کس دیدن چو این دیده ست غمّازم
به خاطر یاوه می رانم سخن با هر که می گویم
به باطن دوست می بینم نظر با هر که اندازم
چنان مستغرقِ شوقم که بی خود می کند ذوقم
[...]
ندانم کیست اندر دل که در جان می خلد بازم
چنان مشغول او گشتم که با خود می نپردازم
همه کس با بتی در خواب و من در کنج تنهایی
چه باشد گر شبی پوشیده گردد دیده بازم
غمت کشت و هنوز امشب ز اقبال خیال تو
[...]
نگشتی روز من تیره، ندانستی کسی رازم
اگر دردت رها کردی که من درمان خود سازم
مکن جور، ای بت سرکش، مزن در جان من آتش
که گر سنگم به تنگ آیم و گر پولاد بگدازم
تنم خستی و دل بستی و اندر بند جان هستی
[...]
بگفتی هم شبی جانا نظر بر حالت اندازم
ز روی مردمی یک دم به حال دوست پردازم
بیا دست دلم گیر و شبی از وصل ای دلبر
میان جان من بنشین که سر در پات اندازم
هوای کوی وصل او بلند افتاده است ای دل
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.