گنجور

 
بیدل دهلوی

حرف پیری داشتم لغزیدنم دیوانه کرد

قلقل این شیشه رفتار مرا مستانه کرد

با رطوبتهای پیری برنیامد پیکرم

از نم این برشکال آخر کمانم خانه کرد

دل شکستی دارد اما قابل اظهار نیست

از تکلف موی چینی را نباید شانه کرد

پیش از ایجاد امتحان سخت‌جانیهای عشق

تیغ ابروی بتان را سر بسر دندانه‌ کرد

خانمانسوز است فرزندی ‌که بیباک اوفتد

اعتماد مهر نتوان بر چراغ خانه کرد

حسن در هر عضوش آغوش صلای ‌عاشق است

شمع سر تا ناخن پا دعوت پروانه‌ کرد

عالمی ز لاف دانش ربط جمعیت گسیخت

خوشه را یک سر غرور پختگی ها دانه ‌کرد

هیچکس یارب جنون مغرور خودبینی مباد

آشناییهای خویشم از حیا بیگانه کرد

صد جنون مستی است در خاک خرابات غرض

حلقه بر درها زدن ما را خط پیمانه‌ کرد

تا گشودم چشم یاد بستن مژگان نماند

عبرت این انجمن خواب مرا افسانه‌ کرد

عمرها بیدل ز چشم خلق پنهان زیستیم

عشق خواهد خاک ما را گنج این ویرانه‌ کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode