گنجور

 
بیدل دهلوی

دورگردون تا دماغ جام عیشم تازه‌کرد

پیکرم چون ماه یکسر طعمهٔ خمیازه کرد

گو دو روزم نسخهٔ فطرت پریشا‌نی‌کشد

چشم بستن خواهد اجزای هوس شیرازه‌کرد

رونق شام و سحر پر انفعال آماده است

چهرهٔ زنگی به خون زین بیش نتوان غازه ‌کرد

شهرت صبح از غبار رفته بر باد است و بس

سرمه‌گردیدن جهانی را بلند آوازه‌کرد

کس سر مویی برون زین خانه نتوانست رفت

وقف هر دیوار اگر چون شانه صد دروازه‌کرد

خاک‌گردیدن یقینم شدعرق‌کردم ز شرم

این تیمم نشئهٔ عبرت وضوبم تازه‌کرد

بیدل اینجا ذره تا خورشید لبریز غناست

ساغر ما را فضولی غافل از اندازه کرد

 
 
 
اهلی شیرازی

گرچه بر فرهاد شیرین جور بی اندازه کرد

یک سخن گفت از لب شیرین که جانش تازه کرد

عقل اگرچه بر رخت دروازه چشمم ببست

فتنه در ملک دل آخر رخنه زین دروازه کرد

تا تو پیدا گشتی ایمه نام شیرین گشت گم

[...]

صائب تبریزی

آب حیوان دید لعلت را و ایمان تازه کرد

از دهان موج بیتابانه صد خمیازه کرد

از پریشان گردی گلشن زهم پاشیده بود

دام، اوراق پر و بال مرا شیرازه کرد

خنده شادی چه می جویی درین ماتم سرا؟

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه