گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
آذر بیگدلی

آرایش زمانه، آقا حسین کامد

طبعش ببحر مایل، دستش به جود شایق

در کارهای بسته، فکرش کلید فاتح

بر سینه های خسته، نطقش طبیب حاذق

سیمش ز دست ریزان، چون خوی ز روی معشوق

بیمش ز دل گریزان، چون دل ز دست عاشق

رخش جلالتش را، ازپیش و پس همیشه؛

اقبال بوده قاعد، توفیق بوده شائق

تیغش بسر فشانی، دستش بدر فشانی؛

بر رستم است غالب، بر حاتم است فائق

یال و دم سمندش، سر حلقه ی ذوائب

پیچ و خم کمندش، سر رشته ی علایق

در مرغزار کاشان، کآمد چو باغ رضوان

دشتش، تمام ریحان؛ کوهش، همه شقایق!

زد توسنش چو بهرام، بر ساحت دهی گام

وان ده خوایقش نام، خود خالی از خلایق

بی رنگ کشتزارش، چون روی زرد فاجر

بی آب چشمه سارش، چون چشم تنگ فاسق

از لطف بینهایت، آن منبع عنایت

بهر رفاه مخلوق، بهر رضای خالق

بر روی کار آورد، آبی گلاب پرورد؛

خوشبوی و روشن و سرد، شیرین و پاک و رائق

شد آن ده، از جنان به؛ بر رای آن جوان زه

کز همتش شد آن ده، آبادتر ز سابق

دیوان رمیده ز آنجا، دد پاکشیده ز آنجا

جغدان پریده ز آنجا، چون زاغ از خلایق

افروخته نسیمش، انداخته غمامش؛

از لاله ها مشاعل، وز سبزه ها نمارق

در راغها رونده، بس نهر آب صافی

در باغها فگنده، بس سایه نخل باسق

هر گل از آن چو لیلی، هر بلبلش چو مجنون

هر سرو او چو عذرا، هر قمریش چو وامق

چون خلق او، فضایش با هر تنی مناسب؛

چون طبع من، هوایش با هر کسی موافق

ای مهربان برادر بپذیر عذر آذر؛

کاین وصف تست در خور، این مدح تست لایق

غم بسته چون زمستان، بر من در گلستان؛

این برگ سبز بستان، از گلشن حقایق

ممدوح بس چو تو، لیک، واقف نه ازمحاسن؛

مداح بس چو من، لیک، آگه نه از دقایق

خواندم هزار دفتر، ز آنها یکی است قرآن؛

دیدم هزار جعفر، ز آنها یکی است صادق

القصه مصرعی خوش، گفتم برسم تاریخ

دایم روان بماند این آب در خوایق (۱۱۹۵ ه.ق)

تا هست هر جوادی، از شغل خود مباهی

تا هست هر سوادی با اصل خود مطابق

هم دل نفور بادت، از صحبت مخالف؛

هم چشم دور بادت، از چهرهٔ منافق

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
مولانا

ای ناطق الهی و ای دیده حقایق

زین قلزم پرآتش ای چاره خلایق

تو بس قدیم پیری بس شاه بی‌نظیری

جان را تو دستگیری از آفت علایق

در راه جان سپاری جان‌ها تو را شکاری

[...]

حکیم نزاری

ما بینِ حقّ و باطل ضدّیتیست مطلق

تیغی به تارِ مویی آویخته معلّق

ای یار یک نصیحت یارانه بشنو از من

مگرو به رایِ ناقص مشنو حدیثِ احمق

یک بار حایِ حیرت بر قافِ قربِ او زن

[...]

ناصر بخارایی

ای منصب رسالت از تو شده به رونق

پیش از تو کس نبوده محبوب حضرت حق

ای آفتاب عالم از عشقت آسمان‌ها

چندین هزار سال است تا می‌زند معلق

غیر از تو کس نداند کز قرب حق چه دیدی

[...]

نظیری نیشابوری

لب ساقی روان‌ها، دل چشمه حقایق

لفظ آفتاب روشن، معنیش صبح صادق

از سخت گیری تو، مرتد شود مسلمان

وز راست گویی تو مؤمن شود منافق

چاه ذقن به خوبی معراج ماه کنعان

[...]

حزین لاهیجی

چون وصل در نگنجد، هجران کجاست لایق؟

آری یکی ست اینجا معشوق و عشق و عاشق

از عارض نکویان حسن تو جلوه گر شد

کآمیخت عشق عذرا، با جسم و جان وامق

ندهد خداشناسی خود ناشناس را رو

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه