گنجور

 
آذر بیگدلی

ای خنک دی که از بهار افزون

هست هنگام عیش وعیش شگرف

کشد از سیم ناب چون دیوار

بر در خانه ی که و مه برف

ننگری خود، ز خواجگان تا ناز؛

نشنوی خود، ز ناصحان تا حرف

با دو کس از مهان روشندل

با دو تن از بتان مشکین عرف

خیز و در گوشه ی خرابی ده

قدح باده غوطه در خم ژرف

وه چه باده؟ سهیل رنگین درع!

وه چه باده؟ چراغ سیمین ظرف!

روی در روی واضحات الثغر

چشم در چشم «قاصرات اطرف»

بوی ریحان دهد، دهند چو سیر

طعم حلوا دهد، دهند چو ترف

ور ز سرما نیاری، این کاری

جام می بر کف و کنی می صرف

بر شبه ریز، ریزه ی یاقوت؛

سای بر مشک، سوده ی شنجرف

مرغ و ماهی کباب ساز آنجا

تا چرد بره سبزه از ته برف

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode