گنجور

 
آذر بیگدلی

مشکل که نشانی ز شهیدان تو یابند

در خاک مگر گمشده پیکان تو یابند

در بزم کسان، جانب من بینی و، ترسم؛

راز دلم از دیدن پنهان تو یابند!

گم شد مه کنعان، ز غم روی تو در مصر؛

بازش مگر از گوشه ی زندان تو یابند

ترسم شوی آزرده ز محرومی خلقی

از سینه ام آن روز که پیکان تو یابند!

عهد همه کس بشکنم امروز، که فردا

خواهم که مرا بر سر پیمان تو یابند

در حشر، نخیزند شهیدان محبت؛

از جا، مگر آن لحظه که فرمان تو یابند

از درد تو مرد آذر و، شاد است که اغیار

آن درد ندارند که درمان تو یابند