گنجور

 
عرفی

تا بوی نعیم ستم از خوان تو یابند

جان های شهیدان همه مهمان تو یابند

مهمان تو جمعی و مرا غم که مبادا

سوز دل ریشم ز نمکدان تو یابند

سازند به محشر هدف تیر ملامت

آن دست که کوتاه ز دامان تو یابند

آبی که بود تشنگی افزای مسیحا

زهریست که در کام شهیدان تو یابند

ای رفته به مصر از پی فرزند، به کنعان

هشدار که او را ز گریبان تو یابند

جان دو جهان را که دم حشر بجویند

یک یک ز سر نشتر پیکان تو یابند

معراج ملایک به جز این نیست که در عشق

پروانگی شمع شبستان تو یابند

عرفی چه بود ناز و نعیم تو که دایم

ماتم زدگان را همه مهمان تو یابند