گنجور

 
صائب تبریزی

فیض دم صبح از لب خندان تو یابند

شهدی است شکرخند که در شان تو یابند

هر دل که شودآب درین باغ چو شبنم

زیر قدم سرو خرامان تو یابند

در راه صبا غنچه نشینند عزیزان

تا بوی گل از چاک گریبان تو یابند

یوسف صفتان پیرهن خویش فروشند

تا قطره ای از چاه زنخدان تو یابند

آهی است که برخاسته از خاک شهیدان

هر گرد که در عرصه جولان تو یابند

ترتیب دهد چرخ چو دیوان قیامت

شیرازه اش از زلف پریشان تو یابند

وقت است که عشاق تو از رشک بمیرند

از بس که تو را واله وحیران تو یابند

در کام ودهن آب شود میوه جنت

در دل چه خیال است که پیکان تو یابند

در دامن پیراهن یوسف نزند دست

خاری که به دیوار گلستان تو یابند

زین خرقه صد پاره اگر سربدر آری

نه دایره را طوق گریبان تو یابند

آه از جگر تشنه خورشید برآرد

هر قطره که در چاه زنخدان تو یابند

وحشی شود از دیده هر کس که نگاهی

در دایره نرگس فتان تو یابند

این آن غزل خسرو معنی است که فرمود

خوبان عمل فتنه ز دیوان تو یابند