گنجور

 
آذر بیگدلی

صید کنان میروی، ای صنم صید بند؛

گر خوشی از صید ما،این سر ما، این کمند

ما همه شیرین پرست، لیک دریغا که هست

کوکب فرهاد پست، اختر خسرو بلند

بنده ی فرمان او، از دل و جان ما همه

تا که پسند افتدش خواجه ی مشکل پسند؟!

سرو تو، من فاخته؛ نالم و گویی منال

گل تو و من عندلیب، گریم و، گویی بخند

شب همه شب، شمع سان، سوزم و گویم مباد؛

ز اشک من او را زیان، ز آه من او را گزند

بلبلم و، آشیان داده بباد خزان

فصل گل ای باغبان، در برخ من مبند

آذر اگر داغدار شد بفغانش چکار؟!

از الم یک شرار سوزد و نالد سپند!