من از غمت، زبانی، با خلق در شکایت
وز قصد من، نهانی، دل با تو در حکایت
از دست مانده فردی، گفتا ز عشق دردی
خوشتر نه کاش کردی از دل بدل سرایت
بر درد عشق جوییم درمان ز هم من و دل
چون گمرهان که جویند از یکدگر هدایت
غافل چنین نباید از بنده خواجه شاید
بر تو غرامت آید، گر من کنم جنایت
لطف تو را که عام است، آرام دل گواه است
آری ز عدل شاه است آبادی ولایت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای آفتاب سرکش یک ذره خاک پایت
آب حیات رشحی از جام جانفزایت
هم خواجه تاش گردون دل بر وفا غلامت
هم پادشاه گیتی جان بر میان گدایت
هم چرخ خرقهپوشی در خانقاه عشقت
[...]
بد میکنند مردم زان بیوفا حکایت
وانگه رسیده ما را دل دوستی به غایت
بنیاد عشق ویران، گر میزنم تظلم
ترتیب عقل باطل، گر میکنم شکایت
صد مهر دیده از ما، ناداده نیم بوسه
[...]
ای ابتدای دردت هر درد را نهایت
عشق ترا نه آخر شوق ترا نه غایت
ذوق عذاب تا کی بیگانه را چشانی
از رحمت تو ما را هست این قدر شکایت
در ماجرای عشقت علم و عمل نگنجد
[...]
زان یارِ دلنوازم شُکریست با شکایت
گر نکتهدانِ عشقی بشنو تو این حکایت
بیمزد بود و مِنَّت هر خدمتی که کردم
یا رب مباد کس را مخدومِ بیعنایت
رندانِ تشنهلب را آبی نمیدهد کس
[...]
ای رشک شاخ طوبی بالای دلربایت
بر وی لباس خوبی چست است چون قبایت
بر فرق تاجداران کفش تو تاج و هر یک
بنهاده تاج از سر چون کفش پیش پایت
سرهای سربلندان در حلقه کمندت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.