ماه رخش چو بنمود، از طرف بام نیمی
از شرم کاست، تا شد ماه تمام نیمی
گیرم رها کنندم، مشکل رسم بجایی
زین بال کش قفس ریخت، نیمی و دام نیمی
از گرم خویی عشق، وز سرد مهری حسن؛
سوزان کباب دل ماند، نیمی و خام نیمی
دارم ز روی و مویت، رنجی و، تا نرنجی
گویم بصبح نیمی، ناچار و، شام نیمی
زین نیم جان که دارم، چون نگذرم که یارم
از لطف بگذراند بر لب زنام نیمی
چشم نگه ز هر یک نبود از آن دو چشمم
بس زان دو یک نگاهم، از هر کدام نیمی
تا بیخبر نگویم حرفی ز مستی آذر
ساقی دهد چو جامم، ریزد ز جام نیمی!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
ای از دو جام لعلت ما را تمام نیمی
عیش تمام ما را بس زان دو جام نیمی
روشن جبین توست این یا خود طلوع کرده
از مطلع سعادت ماه تمام نیمی
گفتم ز ذکر نامت یابم ز خود رهایی
[...]
در شهرت ریا شد عمرم تمام نیمی
باید به عشق و مستی گردد تمام نیمی
تا وصف دوست زین جمع گردد مرا میسر
سجده به دست نیمی صهبا به جام نیمی
امشب ز الفت غیر پر خون نمود دل را
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.