گنجور

 
جامی

ای از دو جام لعلت ما را تمام نیمی

عیش تمام ما را بس زان دو جام نیمی

روشن جبین توست این یا خود طلوع کرده

از مطلع سعادت ماه تمام نیمی

گفتم ز ذکر نامت یابم ز خود رهایی

از خود تمام رستم ناگفته نام نیمی

تا ماه عید باشد شبهای عاشقان را

بنمای زان دو ابرو هر وقت شام نیمی

از سوز سینه پختم دیگ امید لیکن

از سردی رقیبان مانده ست خام نیمی

زین نیم جان که دارم دشوار زنده مانم

پیش آر لب کزو هم گیرم به وام نیمی

نبود ز هر لب تو یک بوسه حد جامی

یک بوسه بس ز هر دو از هر کدام نیمی

 
 
 
آذر بیگدلی

ماه رخش چو بنمود، از طرف بام نیمی

از شرم کاست، تا شد ماه تمام نیمی

گیرم رها کنندم، مشکل رسم بجایی

زین بال کش قفس ریخت، نیمی و دام نیمی

از گرم خویی عشق، وز سرد مهری حسن؛

[...]

صامت بروجردی

در شهرت ریا شد عمرم تمام نیمی

باید به عشق و مستی گردد تمام نیمی

تا وصف دوست زین جمع گردد مرا میسر

سجده به دست نیمی صهبا به جام نیمی

امشب ز الفت غیر پر خون نمود دل را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه