گنجور

 
آذر بیگدلی

تا می نخوری، قد رخ زرد ندانی ؛

تا جان ندهی، فایده ی درد ندان ی

تا جان نرسد بر لبت، از حسرت پیغام

آن مژده که قاصد بمن آورد ندانی

تا صاحب محمل، دلت ازکفر نرباید

بیتابی مجنون ز پی گرد ندانی

تا سنگدلی، بر سر خاکت ننشیند

صبری که دلم در غم او کرد ندانی

گفتی که: کنی چاره ی درد دل آذر

افسوس که خاصیت این درد ندانی