گنجور

 
آذر بیگدلی

هر کسی یار کسی، تو از من دلباخته گل

ز بلبل، شمع از پروانه سرو از فاخته

از دگر یاران ندارم چشم یاری، چون مرا

چشم زخم روزگار از چشم یار انداخته

سرو، سر از باغ بیرون کرد، کت بیند خرام؛

خلق، پندارند کز شوکت سری افراخته

باز امشب، نوبت زاری است ای مرغ سحر

ناله یی سر کن، که ضعفم از زبان انداخته!

ای که گفتی: بعد ازین کار تو راخواهیم ساخت

فکر دیگر کن، که هجران کار ما را ساخته!

بسکه از زخم خدنگ او بخود بالیده ام

در میان کشتگانم دیده و نشناخته!

گر بسر وقت اسیران میروی، وقت است وقت

کآذر امشب خانه از نامحرمان پرداخته