گنجور

 
آذر بیگدلی

کو خضر راهی؟ کز خیل آن ماه

وامانده ام پس، گم کرده ام راه!

از دل صبوری، هنگام دوری

باور ندارم، والله بالله!

ریزد چو جیحون، خیزد چو گردون

از دیده ام اشک، از سینه ام آه!

جانها فدایت، تا چیست رایت؟!

جنگ تو دلکش، صلح تو دلخواه!

کی از کمندم، افتد به بندم؟!

آن صید وحشی، این رشته کوتاه!

افغان ز گفتن، آه از نهفتن؛

مسکین گدایی، کو رنجد از شاه!

دشمن بدلبر، همبزم و؛ آذر

جان میسپارد بیرون درگاه