گنجور

 
انوری

ای همای همتت سر بر سپهر افراخته

کس چو سیمرغت نظیری در جهان نشناخته

دور بین چون کرکس و خصم افکنی همچون عقاب

باز هنگام هنر گردن چو باز افراخته

طوطیان نظم کلام و بلبلان زیر نوا

جز به یاد مجلست نا داده و ننواخته

بخت بیدارت خروسان سحرگه‌خیز را

از پگه‌خیزی که هست از چشم صبح انداخته

تا به تاج هدهد و طاوس در کین عدوت

نیزهای پر ز دست و تیغهای آخته

قهر شاهین انتقامت اخگر دل در برش

چون در امعاء شترمرغ از اسف بگداخته

نیک پی آن بنده‌ات ای بندگانت نیک پی

از تجملها به کف کردست جفتی فاخته

طوق قمری بر قفا خون تذرو اندر دو چشم

با چنین فر و بها دلها ز غم پرداخته

نرد زیب از کبک و تیهو برده پس بی‌اختیار

مانده اندر ششدر حبس قفس ناباخته

هریکی را همچو لقلق مار باید صعوه کرم

سوی آب و دانه بینی دایم اندر تاخته

چون حواصل هیچ سیری می‌ندانند از علف

وین غلامک وجه بنجشکی ندارد ساخته

مکرمت کن پاره‌ای ارزن فرستش کز شره

چون دو زاغند این دو شهرآشوب کشور تاخته

 
 
 
سنایی

ای دل اندر بیم جان از بهر دل بگداخته

جان شیرین را ز تن در کار دل پرداخته

تا دل و جان درنبازی دل نبیند ناز و عز

کی سر آخور گشت هرگز مرکبی ناتاخته

بند مادرزاد باید همچو مرغابی به پای

[...]

مولانا

ای به میدان‌های وحدت گوی شاهی باخته

جمله را عریان بدیده کس تو را نشناخته

عقل کل کژچشم گشته از کمال غیرتت

وز کژی پنداشته کو مر تو را انداخته

ای چراغ و چشم عالم در جهان فرد آمدی

[...]

حکیم نزاری

ای به دعوی خویشتن را مرد معنی ساخته

وآن گه از دعوی و معنی ذره ای نشناخته

لاف مردی از تو کی زیبد چو وقت امتحان

هستی از تر دامنی دامن گریبان ساخته

این قدر دانی مگر کاندر حقیقت جغد را

[...]

ناصر بخارایی

ای لوای مهتری بر لامکان افراخته

غلغل لولاک بر هفت آسمان انداخته

شهسوار دین که چون زین بست بر پشت براق

از زمین تا اوج او ادنی به یکدم تاخته

چون دو چوگان کرده مه را یک سر انگشت تو

[...]

اسیری لاهیجی

ای جمالت پرتوی برهر دو کون انداخته

همچو مه تابان دو عالم زان تجلی ساخته

تا نه بیند چشم غیری حسن جان افزای دوست

هر دو عالم را ز نام غیر واپرداخته

بهر اظهار کمال خود ز خانه شاه عشق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه