گنجور

 
آذر بیگدلی

ای که بخون من شدت، ساعد نازنین فرو

دست فشان، که ریزدت خونم از آستین فرو

برده لبت ز شهد و مل، تلخی کام جزو و کل:

تا ز تبسمت بگل میچکد انگبین فرو

شکر خط سیاه را، منع مکن نگاه را؛

تا نگرفته ماه را، هاله ی عنبرین فرو

هر که شبی بخوابگه، دید عیان رخت چو مه

گفت که: ماه چارده آمده بر زمین فرو!

ماه مرا، بطرف رو سر زده خط مشکبو؛

یا نه ز چین زلف او، ریخته مشک چین فرو؟!

چون گذرد باضطراب، از پی او بصد شتاب؛

افتم و گیرمش رکاب، آورمش ز زین فرو

شب شده غیر هم برت، داده بدست ساغرت

روز ز شرم آذرت، خون چکد از جبین فرو