شد مه روزه و، خلقی چو هلال؛
لاغر و زرد و خم از بار ملال
گوش بر زمزمه ی نوبت عید
چشم بر راه هلال شوال
محتسب، بسته در میکده ها؛
زده بر هر در از آهن اقفال
پیر میخانه، ز اندوه خمار؛
مانده آشفته دل و شیفته حال
میفروشان، همه را سامعه کر؛
باده نوشان، همه را ناطقه لال
برده رعشه، حرکت از رقاص؛
بسته خمیازه، زبان قوال
ز خمار آمده سرها بصداع
ز آتش دل، زده لبها تبخال
شده سجاده کشان، مفتی شهر؛
دامن افشان، بهزار استعجال
جانب مسجد آدینه روان
زاهدان سبحه بکف از دنبال
گه بمحراب، پی عرض صلاح
گه بمنبر، پی اظهار کمال
روی آورده بصد مکر و فریب
گفتگو کرده بصد غنج و دلال
واعظ مسجد و، دردی کش شهر؛
آن بحرف آمده و، این شده لال
در سر هر کس، صد رنگ هوا؛
در دل هر کس، صد گونه خیال
شاه و درویش، ز دست افگنده ؛
ساغر آینه گون، جام سفال
من که، از جرگه ی مستان بودم؛
بسته چشم از نظر و، لب ز مقال
داشتم از غم ایام، اندوه
داشتم از ستم چرخ، ملال؛
رفت چندیم بتلخی، چون عمر؛
ماند چندیم بسختی، چون حال
رندی از گوشه ی میخانه نهان
گفت: مخروش ز اندوه و منال
گذرد عمر، نه بر یک آیین؛
گذرد حال، نه بر یک منوال
عنقریب است که اوضاع جهان
گردد از سر فلک حال بحال
درد درمان شود، اندوه نشاط؛
رنج راحت شود، ادبار اقبال
شب شود روز و، دگر دی نوروز؛
غم شود عیش و، دگر هجر وصال
من ازین مژده بجا آوردم
سجده ی شکر خدای متعال
گشته در زاویه ی صبر مقیم
تا برآید کیم اختر ز و بال؟!
پانزده روز چو از ماه برفت
سیصد و شصت چو بگذشت ز سال
زد در ایوان حمل، شاه نجوم
تکیه بر تخت بصد استقلال
بمیان بسته، بسر بنهاده
کمر دولت و تاج اقبال
رفته گل، از چمنش بر سر راه
کرده سرو و سمنش استقبال
یعنی از فر کله گوشه ی گل
یافته لشکر دی استیصال
چتر افراخته طاووس بهار
گل فشان رنگ برنگ از پرو بال
ساغر لاله و گل، از می و مل؛
این لبالب شده، آن مالامال
غنچه، خندان شده از ابر بهار؛
سرو، رقصان شده از باد شمال
بلبل، افشانده غبار از بر و دوش؛
فاخته ریخته گرد از پر و بال
رسته گلها، ز طرب، رنگ برنگ؛
گشته مرغان، ز شغب، حال بحال
ارغوان، کرده ببر لعل قبا
سرو پوشیده زبرجد سر بال
تافتد سایه بگلشن، مرغان
پر بپر بافته و بال ببال
هم بنفشه شده و هم لاله
مظهر روی بتان از خط و خال
دیدم آخر زنم ابر بهار
دیدم آخر زدم باد شمال
غنچه بشکفت، بصد عیش و نشاط
گل بخندید بصد غنج و دلال
نه شکوفه است، که هر نازک شاخ؛
نبود برگ، که هر تازه نهال؛
کرده در دست، ز گوهر یاره؛
بسته بر پا ز زمرد خلخال؛
حال گرداند جهان را از نو
حال گردان جهان نعم الحال
فتوی پیر مغان بنوشتند
که: بهار آمد و شد باده حلال
در میخانه گشادند و، ز خم
جوش زد باده، چو از چشمه زلال
بر در میکده شده پیر مغان
جام بر دست بفیروزی فال
کرد از می، همه را سرخوش و گفت
که: بهار است و بود زهد و بال
اشربوا، ذلک عیش الاحرار
اطربوا، ذلک خیر الاعمال
این چه فصل است؟ زهی عیش و نشاط!
این چه حکم است؟ زهی جاه و جلال!
مرحبا روز، که نیکو شد روز؛
حبذا سال، که فرخ شد فال
ساقی، العیش؛ دگر نوشد روز؛
مطرب، الوجه؛ دگر نوشد سال!
چند در قهقهه گلها، تو ملول؟!
چند در زمزمه ی مرغان و، تو لال
تو ببین خنده ی آنان، میخند؛
تو شنو ناله ی ایشان، مینال
تو کف موسوی از جیب برآر
جلوه ده ساغر خورشید مثال
تو دم عیسوی، اندر نی دم
زندگی ده بشهیدان ملال
مانده نیمی دگر از مه دانم
لیک بس تنگدلم زین احوال
منتظر چند نشایند مرا
بامیدی که کنیم استهلال؟!
سر انصاف ندارید، ار نه
ماه ماهست، چه بدر و چه هلال!
می بده، اول سال است امروز؛
تا بشادی گذرانم همه سال
نی بزن، نیمه ی ماه است امشب؛
تا همه ماه نشینم خوشحال
گرچه هست و بودم، چون دگران؛
سر زهد و سر تقوی مه و سال
چکنم؟ اول سال است امروز
سال نو گشت بفیروزی فال!
یعنی آرایش فروردین است
شاهد نامیه بنمود جمال
چکنم؟ نیمه ی ماه است امشب؛
کوکب بخت برآمد ز وبال
یعنی از نور فشان مشعل ماه
گشت روشن، چه صحاری چه جبال
مهر رفته است، ز غربت بشرف؛
مه رسیده است، ز نقصان بکمال
نیمه ی ماه بعشرت کوشم
نیمه اش چون گذراندم بملال
بوی گل، پرتو مه، فصل بهار
طرف جو، ساغر می، باد شمال
گرمی اکنون نحورم، کی بخورم؟!
منعم از باده، خیالی است محال!
نیمه ی ماه صیام است، و گذشت
پانزده روز ز عمرم بکلال
پانزده روز دگر صبر کنم؟
بکسالت گذرانم احوال؟!
تو بگو! عمر مرا کیست ضمان؟!
تو بگو: کار مرا چیست مآل؟!
چون گذارم قدح از دست کنون
که نماید مه شوال جمال؟!
همه کس داند و، من نیز، که نیست
پرتو بدر کم از نور هلال
خاصه، وقتی که دهد کاسه ی بدر
یادم از جام کف بحر نوال
گل گلزار سیادت، احمد
که ز باغ شرفش رسته نهال
مرکز دایره ی عز و علا
آفتاب فلک جاه و جلال
آنکه کردند مهان نامش را
ثبت در دفتر ارباب کمال
تا به آدم، بخلافت انساب؛
تا به حوا بشرافت انسال
ای مه آیینه ی خورشید آیین
ای فریدون فر جمشید جمال
پیش بین بود سکندر، کز پیش
ساخت آیینه به نیروی خیال
که بکف گیرد و در وی بیند
از رخ مهر مثالت تمثال
دل تو، بحری و؛ بحر مواج!
کف تو، ابری و، ابر هطال!
پر از آن، گوهر تمکین و خرد؛
سبز ازین کشت آمانی و آمال
گشته تا دست عطای تو دراز
دست کوته شده سایل ز سؤال
ز تو گر کیسه ی کان، کاسه ی بحر؛
شد تهی از زر و خالی ز لآل
کیسه و کاسه ی مردم پر شد
ای تو کان کرم و بحر نوال
پیش ازین حاتم و رستم بجهان
مثل از جود و شجاعت شد وحال
او بخیل و، تو جوادی بمثل؛
او جبان و، تو شجاعی بمثال!
طی شد افسانه ی حاتم، چون بست؛
دست جود تو در کاخ سؤال
کم شد آوازه ی رستم، چون خست
تیغ رزم تو برو دوش رجال
چون گشایی بجهان دست سخا
چون برآری ز میان تیغ قتال
معن خندد، بکه؟ - بر حاتم طی!
سام گرید، بکه؟ - بر رستم زال!
نه سلیمانی و، در امن و امان
وحش و طیر از تو بفیروزی فال
همه از مطبخ تو، راتبه خوار
همه در سایه ی تو فارغ بال
نسبت نسخه ی ارباب دول
حسبت دفتر ارباب کمال
چون شوی، پی سیر وادی فکر؛
چون شوی، غوطه ور بحر خیال
گوهر از نظم تو افتد ز نظام
اختر از نثر تو افتد بوبال!
بود اگر سحر در اسلام حرام
گشت از کلک تو امروز حلال
بهر آرایش بزمت شب و روز
بهر تزیین بساطت مه و سال
عاج، فیل آوردو؛ عنبر، گاو؛
شهد، نحل آورد و؛ مشکل غزال!
خار گل آورد و، کرم حریر؛
کوه بحر آورد و، بحر لآل!
چون خم آری بکمان از پی صید
لرزه افتد بصحاری و جبال
گه سوی کوه برانی ابرش؛
گه سوی دشت جهانی زیبال
هم گشایی گره، از شاخ گوزن
هم ربایی نگه، از چشم غزال
روز شانه زند و، شب خارد
ز احتسابت همه ماه و همه سال
زلف حقار، عقاب از چنگل
پشت آهو بره، شیر از چنگال
چون ببندی بکمر تیغ ظفر؛
چون نشینی بسریر اقبال
بدیار عدم آرند ارواح
روی از بیم تو، پیش از آجال
سرقدم کرده، بپابوس آیند؛
پیش از وعده، ز ارحام اطفال
بود از گرز تو هنگام نبرد
بود از تیر تو در وقت جدال
دژع دشمن، بتنش پرویزن؛
سپر خصم، بدستش غربال
نه نهنگی تو و، در صف مصاف
نه پلنگی تو و، در دشت قتال
چون زنی گرز بفرق شجعان
چون کشی تیغ بروی ابطال
خاک پوشد بر آنان، در دم؛
خون بشوید تن اینان فی الحال
غرض آن را که فرستی تو بنار
خاک حفار بود، خون غسال
روز هیجا، دو سپاه از دو طرف
صف چو بندند پی جنگ و جدال
باد در نای دماند نایی
چوب بر طبل نوازد طبال
تیغ از آب برآرد طوفان
گرز از خاک برآرد زلزال
تیغ بر کف، چو میان دو سپاه
رخش تازی بهزار استقلال
نبرد جان ز میان خصم، مگر
کند از رخش تو وام استعجال
مرحبا رخش بپایان گردت
که بگردش نرسد پیک خیال
حبذا، اشهب گردون سیرت؛
که سمش بدر بود، نعل هلال
در روش، تندتر از ابر بهار؛
در سکون؛ سخت از سنگ جبال
از همه عیب بری، سم تا گوش؛
رشک فرمای پری، دم تا یال
شوخ چشمی، که عنانش چو دهی
سوی هامون، ز پی صید غزال
چشم بر صید نیفگنده هنوز
افتدش خیل غزال از دنبال
بخلاف روش خنگ فلک
گر کنی گرم عنانش فی الحال
بقفا روی نیاورده کند
ماضی اول قدمش استقبال
روی بر پای سمندت مالم
که کنم جرم زبان را پامال
من کیم، تا شومت وصف نگار؟!
من کیم، تا شومت مدح سگال؟!
ننگارند، بناخن دفتر؛
نشمارند به انگشت رمال
حرز جان باشد، و تعویذ تنت
دم اقطاب و، دعای ابدال
بود آشفته گر این نظم، مرنج؛
حسن اخلاص نگر، صدق مقال
بود از صدق، بگوش احمد
خوشتر از شین کسان، سین بلال
صاحبا، آه ز دهر غدار؛
سرو را، داد ز چرخ قتال
که مرا کرده قرین، دور از تو
بغم و محنت و اندوه و ملال
وقت تنگ است، وگرنه غم خویش
عرض میکردم اگر بود مجال
چکنم آه؟! دلم ننگ و نماند؛
محرمی غیر تو فرخنده خصال!
خامه و نامه بدست آوردم
بلکه تفصیل دهم شرح ملال
دید چون ترک ادب در تفصیل
خردم گفت که: اجمال اجمال
سخنش چون به ادب مقرون بود
هم باجمال نوشتم احوال
کای خردپیشه ی انصاف آیین
کت در اقلیم هنر نیست همال
از وطن، رخت بغربت بردم
مدت هجر، فزون شد ز سه سال
نه کسی خواند، ز مهرم بوطن؛
نه کسی کرد، رسولی ارسال
باز حب وطن از یاد نرفت
نیستم از اهل وطن بیهده نال
خود حکم باش، که حکمت بادا؛
عمر تا کی گذرانم بملال؟!
کرده من نامه روان ماه بماه
بوطن آمده من سال بسال
نه حریفی شودم نامه نگار
نه رفیقی کندم پرسش حال
بجگر میخلدم، خار فراق؛
ور نه خوش میگذرانم احوال
دست برداشته ام، از زر و سیم
چشم پوشیده ام، از مال و منال
حسرتم نیست، به افزونی جاه
رغبتم نیست، به بسیاری مال
در دلم نیست، و لله الحمد
غم و اندیشه ی فرزند و عیال
عرض ثروت، غرضم نیست، ولی
شکر نعمت کنم از بیم زوال
نگذرد گرچه ز بیقدری من
صحبتم اهل وطن را بخیال
لیک من کرده ام، و باز کنم
وصلشان را ز خداوند سؤال
نیم شب خیزم و بردارم دست
کای خداوند کریم متعال!
بود آیا که سرآید شب هجر؟!
بود آیا که رسد روز وصال؟!
با حریفان بنشینیم و کنیم
خاطری خوش بجواب و بسؤال
قبله گاها، شده هنگام دعا؛
بدعا کرده قبول استقبال
باد ای نسل شهان، در همه وقت؛
باد ای جان جهان، در همه حال؛
شهد در کامت و، شاهد بکنار؛
راح در جامت و، ریحان بسفال!
عیش بادت، همه صبح و همه شام
عید بادت، همه ماه و همه سال!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بازتاب حال و هوای روزهای پایانی ماه رمضان و فرا رسیدن عید فطر میپردازد. شاعر به توصیف حال و احوال مردم، میکدهها و دور هم جمع شدن مستان میپردازد. او از سختی روزهداری و انتظار برای عید سخن میگوید و سپس به شادی و نشاط فرا رسیدن عید و بهار میپردازد. این شعر شامل دعوت به شکرگزاری و جشن گرفتن در این ایام خوش است، در حالی که به جنبههای معنوی زندگی نیز اشاره میکند. شاعر با ابراز اشتیاق به وصال و دوری از فراق، به این نکته توجه میکند که زندگی پر از تغییرات است و باید از لحظات خوب بهره ببریم. در پایان، شاعر به آرزوهایش برای خوشی و شادکامی در ایام آینده اشاره میکند و دعا میکند که زندگی پر از نعمت و برکت باشد.
هوش مصنوعی: ماه به مانند روزهدار در آمده و مردم نیز با حالتی لاغر و زرد و خمیده به نظر میرسند، گویای بار سنگین ناراحتی و اندوهی که بر دوش دارند.
هوش مصنوعی: گوش به صداهای خوشایند عید دارم و منتظر هلال ماه شوال هستم.
هوش مصنوعی: مامور کنترل، در میخانهها را بسته است و بر روی هر در قفلهای آهنی زده است.
هوش مصنوعی: پیر میخانه به خاطر اندوه و خمار خودش، دلی آشفته و حالتی شیفته دارد.
هوش مصنوعی: میفروشها گوشهایشان را ناشنوا کردهاند و نمیتوانند صدای کسی را بشنوند؛ و بادهنوشها زبانهایشان را بسته و نمیتوانند صحبت کنند.
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که در این بیت، به حالتی اشاره شده که حرکات و احساسات به شکل خاصی بروز میکنند. شخصی که دچار لرزش یا ترس است، به نوعی در حرکتی شبیه به رقص، در حال جابجایی است. از طرف دیگر، کسانی که در حالت خوابآلودگی یا خمیازه هستند، نمیتوانند به درستی ارتباط برقرار کنند و زبانشان به کندی حرکت میکند. این تصویرها به بارز کردن تضاد بین حرکت و سکون در وضعیتهای مختلف اشاره دارد.
هوش مصنوعی: از نشئهای که دارم، سرها دچار سردرد شده و از شدت آتش درون دل، لبها دچار تبخال شدهاند.
هوش مصنوعی: مفتی شهر با دامن افشان و عجله بسیار، مانند سجادهای که پهن شده، به نظر میرسد.
هوش مصنوعی: زاهدان با نیت عبادت و خلوص، به سمت مسجد جمعه روانهاند و در دست خود تسبیحی دارند که نشاندهنده ذکر و یاد خداوند است.
هوش مصنوعی: گاهی در محراب نماز میخواند تا نیکیها و صلاح خود را عرضه کند و گاهی بر منبر میرود تا ویژگیها و کمالات خود را بیان کند.
هوش مصنوعی: با نیرنگ و فریب به من نزدیک شده و با ظرافت و ناز صحبت کرده است.
هوش مصنوعی: روحانی مسجد و درد من در شهر؛ یکی با حرفهایش ما را آگاه میکند و دیگری به دلیل دردش، زبانش بند آمده است.
هوش مصنوعی: در نظر هر فردی، افکار و احساسات متفاوتی وجود دارد؛ هر کسی دنیای خاص خودش را دارد و به شیوهای منحصر به فرد به چیزها مینگرد.
هوش مصنوعی: شاه و درویش هر دو از قدرت و ثروت بیبهرهاند؛ مانند جامی از سفال، که با ظاهری زیبا به رنگ آینه، اما در واقع چیزی از ارزش و کیفیت ندارد.
هوش مصنوعی: من که از جمع خوشحالیکنندگان بودم؛ از دید و گفتوگو چشم پوشیدهام.
هوش مصنوعی: در روزگار خود از نگرانیها و غمها دلگیر بودم و از ظلم روزگار ناراحت بودم.
هوش مصنوعی: مدت زمان زیادی را با تلخیهای زندگی سپری کردیم، همانطور که عمر میگذرد؛ و اکنون با سختیها و دردهای مشکلات مواجه هستیم، مشابه به وضعیت کنونیمان.
هوش مصنوعی: یک جوانی از پنهانکدهی میخانه، به آرامی گفت: برای غم و ناراحتیهای خود، نوشیدنی ننوشید.
هوش مصنوعی: زندگی لحظه به لحظه تغییر میکند و نمیتوان انتظار داشت که همه چیز همیشه به یک شکل باقی بماند. شرایط و وضعیتها همواره در حال تغییرند و نمیتوان به یک الگو یا روش مشخصی برای همیشه تکیه کرد.
هوش مصنوعی: به زودی وضعیت جهان دگرگون خواهد شد و تغییرات زیادی در آن اتفاق میافتد.
هوش مصنوعی: دردها درمان میشوند و اندوه به شادی تبدیل میشود؛ رنجها به آرامش تبدیل میشوند و بدشانسیها به خوششانسی.
هوش مصنوعی: شب تمام میشود و روزی نو در میرسد؛ غم جای خود را به شادی میدهد و دوری به وصال تبدیل میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر این خوشحالی، از خداوند بزرگ تشکر و احترام میگذارم.
هوش مصنوعی: شخصی در گوشهای آرام و صبور نشسته است و منتظر میماند که وقتی طلوع ستارهی خاصی فرابرسد، اتفاقی بزرگ و خوشایند بیفتد.
هوش مصنوعی: پانزده روز از ماه که گذشت، سهصد و شصت روز دیگر هم باید بگذرد تا یک سال کامل شود.
هوش مصنوعی: در درگاه حمل، شاه نجوم با اطمینان و وقار بر تخت نشسته است.
هوش مصنوعی: در میان سختیها و مشکلات، با عزمی راسخ به استقبال موفقیت و خوشبختی میرویم.
هوش مصنوعی: گل از چمن رفته و سرو و سمن به استقبال او در مسیرش ایستادهاند.
هوش مصنوعی: یعنی از نوک سر یک گل، گروهی از موجودات ناامید و بیهدف را پیدا کردهای.
هوش مصنوعی: چتر زیبای طاووس در بهار، با گلهای رنگارنگ که از پروبالش پخش شده است.
هوش مصنوعی: جامی پر از شراب و گل و لاله است؛ یکی از آنها پر شده و دیگری لبریزشده است.
هوش مصنوعی: در آغوش بهار، غنچهها شکوفا و شاداب شدهاند و درختان سرو زیر باد شمال با نشاط میرقصند.
هوش مصنوعی: بلبل با ظرافت و زیبایی، غبار را از بدن و دوشش دور کرده است؛ و فاخته نیز گرد و غبار را از پر و بال خود خالی کرده است.
هوش مصنوعی: گلها از شادی و سرور به رنگهای مختلف درآمدهاند و پرندگان نیز به خاطر هیجان و شوق، حال و هوای متفاوتی پیدا کردهاند.
هوش مصنوعی: درخت ارغوان، به رنگ قرمز درخشانی، مانند پارچهای زیبا، با سروی که لباس سبز رنگی بر تن دارد، زینت بخش محیط است.
هوش مصنوعی: در گلستان سایهای میتابد، پرندگان با زیبایی در حال پرواز و بازی هستند.
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت افرادی اشاره دارد که چهرهای دلربا و عیبی خاص دارند. در اینجا، بنفشه و لاله به عنوان نمادهای زیبایی و جذابیت انتخاب شدهاند و اشاره به نقش خط و خال به عنوان نشانههای ظاهری میکند که زیبایی آنها را دوچندان کرده است.
هوش مصنوعی: در نهایت متوجه شدم که همسرم همچون ابرهای بهاری است و در پایان کارهایم، احساس کردم که باد شمال به سراغم آمده است.
هوش مصنوعی: غنچه گل باز شد و با شادی و نشاط، گل به زیبایی و ناز و عشوه لبخند زد.
هوش مصنوعی: نه این گل است که بر روی شاخهای نازک شکوفه زده باشد؛ و نه این برگ است که بر روی نهال تازهای جوانه زده باشد.
هوش مصنوعی: در دستانش نگین قیمتیی از جواهر دارد و بر پایش زنجیری از زمرد بسته شده است.
هوش مصنوعی: جهان را به تازگی و تازگیهای جدیدی بگردان و حال و هوای خوشی را به آن بده.
هوش مصنوعی: حکیم مغان فتوا داد که بهار فرا رسیده و زمان نوشیدن شراب حلال است.
هوش مصنوعی: در میخانه در را باز کردند و شراب از چمک خم ریخت، مانند آب زلالی که از چشمه جاری میشود.
هوش مصنوعی: پیر مغان به در میکده رفته و جامی در دست دارد، و به شادی و خوشبختی فال میزند.
هوش مصنوعی: شراب همه را شاد و مفرح کرد و گفت که: این بهار است و حالتی از زهد و عروج دارد.
هوش مصنوعی: بنشینید و بنوشید، زیرا این زندگی آزادگان است. شاد باشید، چرا که این بهترین کارهاست.
هوش مصنوعی: این چه زمانی است که شادابی و خوشی را به ارمغان آورده؟ این چه جایگاهی است که بزرگی و عظمت را به همراه دارد؟
هوش مصنوعی: خوش آمدی روزی که خوب و زیبا شده است؛ چه سال خوبی که سرنوشتش خوش یمن است.
هوش مصنوعی: ای ساقی، لذت را بچش؛ امروز پایان است! ای مطرب، چهرهات را ببین که سال آینده باز هم مینوشیم!
هوش مصنوعی: چقدر از شادی گلها خستهای؟ چقدر از آواز پرندگان بیخبر هستی؟
هوش مصنوعی: به دیگران نگاه کن که چطور میخندند و شاد به نظر میرسند؛ اما در عین حال، صدای ناله و غمگینی آنها را هم بشنو که در دل دارند.
هوش مصنوعی: از جیب خود، ظرفی پر از نور و زیبایی خارج کن و آن را مانند نوشیدنی ای که شبیه خورشید باشد، به نمایش بگذار.
هوش مصنوعی: تو مانند عیسی، در حال دمیدن زندگی به موجودات هستی، پس به کسانی که دچار ملال و اندوه هستند، زندگی و شادمانی ببخش.
هوش مصنوعی: نیمهای از ماه هنوز باقی مانده است، اما به خاطر این وضعیت دل تنگ و ناراحتم.
هوش مصنوعی: منتظر چه مدت باید بمانم تا با امید به آغاز چیزی، اقدام کنیم؟
هوش مصنوعی: شما انصاف ندارید، اگر ماه کامل و با شکوه باشد، چه فرقی میکند که بدر باشد یا هلال؟
هوش مصنوعی: امروز اول سال است، پس میخواهم که نوشیدنی بدهی تا سال را با شادی سپری کنم.
هوش مصنوعی: امشب شب نیمه ماه است، نی بزن تا همه کسانی که در کنار ماه نشستهاند، شاد و خوشحال شوند.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من نیز مانند دیگران زندگی میکنم و هستم، اما در زمینه زهد و تقوا مانند یک ماه و یک سال عمل میکنم.
هوش مصنوعی: چه کار کنم؟ امروز اولین روز سال است و سال نو آغاز شده، بیایید خوشبختی و آیندهای خوب را برای خود بخواهیم!
هوش مصنوعی: آرایش بهاری و زیبایی فروردین، مانند نشانی است که جمال و زیبایی او را نمایان میکند.
هوش مصنوعی: امشب نیمه ماه است و ستاره بخت من پس از مدتی سختی و مشکلات درخشیده است.
هوش مصنوعی: نور درخشان مشعل ماه، هم دشتها و هم کوهها را روشن کرده است.
هوش مصنوعی: محبت و عشق در غیاب و دوری حس میشود و وقتی که آن عشق باز میگردد، به کمال خود میرسد. در اینجا اشاره به این است که با دوری، عشق در دل عمق بیشتری پیدا میکند و با نزدیکی، به اوج خود میرسد.
هوش مصنوعی: نیمهی ماه را با شادی سپری میکنم، اما نیمهی دیگر آن را با غم و ناراحتی گذراندهام.
هوش مصنوعی: عطر گل، نور ماه، فصل بهار در کنار رود، جام می، و نسیم شمال.
هوش مصنوعی: اکنون که حال و هوای من پر از شوق و سرما است، دیگر چه زمانی میتوانم نوشیدنی خوشمزهای بنوشم؟! این خیال که از باده دور باشم، واقعیت ندارد!
هوش مصنوعی: نیمه ماه رمضان است و پانزده روز از عمرم با هراس و نگرانی گذشت.
هوش مصنوعی: آیا باید پانزده روز دیگر صبر کنم؟ این روزهای بیحوصلگی را چگونه بگذرانم؟
هوش مصنوعی: به من بگو! چه کسی ضامن عمر من است؟ و به من بگو: سرنوشت کار من چه خواهد بود؟
هوش مصنوعی: وقتی که جام را از دست میگذارم، حالا که ماه شوال زیباییاش را نشان میدهد، چه چیزی میتواند توجه من را جلب کند؟
هوش مصنوعی: همه میدانند و من هم میدانم که نور ماه کامل از نور ماه نازک کمتر نیست.
هوش مصنوعی: بهخصوص زمانی که یاد کاسهای از بدر به ذهنم میآید، به یاد میآورم که چه خوشبختیای از دریای نعمت به من عطا شده است.
هوش مصنوعی: احمد، همانند گلی از باغ شرافت و مقام، در میان گلهای دیگر به درخشش و زیبایی خود ادامه میدهد.
هوش مصنوعی: این جمله اشاره به جایگاه ویژه و ممتاز خورشید در میان ستارهها و celestial bodies دارد، به گونهای که نماد قدرت و عظمت است. مرکزیت آن نشاندهندهی مقام و منزلتی است که به آن اختصاص داده شده و به صورت نمادین به شکوه و اعتبار مرتبط با عالم هستی اشاره میکند.
هوش مصنوعی: کسی که بزرگان نامش را در دفتر افراد برجسته ثبت کردند.
هوش مصنوعی: آدم به دلیل خاندانی که در آن به دنیا آمد، مقام و ردهای خاص دارد و حوا هم به خاطر ارتباطات انسانی خود، از جایگاه ویژهای برخوردار است.
هوش مصنوعی: ای ماه، تو همانند آینهای از نور خورشید هستی، ای فریدون، فرزند جمشید با جمال و زیبایی خود.
هوش مصنوعی: سکندر با قدرت تصور خود پیش بینی کرده بود که باید آینهای بسازد.
هوش مصنوعی: کسی که با دست خود تو را بگیرد و در چهرهات تصویری از زیبایی و مهرت را ببیند.
هوش مصنوعی: دل تو مانند دریاست و دریا در حال طغیانی! کف دستت همچون ابری است و آن ابر بارانی میبارد!
هوش مصنوعی: این بیت به وجود گنجینهای از توانمندی و دانش اشاره دارد و بیان میکند که این تواناییها میتوانند به رشد و باروری امیدها و آرزوها کمک کنند.
هوش مصنوعی: در این بیت گفته شده که وقتی دست سخاوت تو دراز و بخششهای تو فراوان شد، نیازمندان و خواستهها به واسطه این کرامت کم شدهاند و دیگر نمیپرسند.
هوش مصنوعی: اگر کیسه ی معادن تو مثل کاسه ی دریا باشد، آن وقت هم از طلا خالی میشود و هم از مروارید.
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند دریا پر از کرم و بخشش هستی، مردم کیسه و کاسهشان را پر کردند.
هوش مصنوعی: قبل از این، حاتم و رستم در دنیا به عنوان نمادهای سخاوت و شجاعت شناخته میشدند، ولی حالا اوضاع تغییر کرده است.
هوش مصنوعی: او بخیله و تو بخشندهای مثل الگو؛ او ترسوست و تو شجاعی مثل نمونه!
هوش مصنوعی: داستان بخشندگی حاتم در مقایسه با سخاوت تو به فراموشی سپرده شده است، چرا که generosity تو در زمان نیاز و سوال دیگران به وضوح نمایان میشود.
هوش مصنوعی: آوازه رستم کم شده است، همانطور که تیغ جنگی تو بر دوش مردان سنگینی میکند.
هوش مصنوعی: وقتی با دست بخشندگی به جهان بگشایی و در میان نبرد و جنگ، صدای خیر خواهی و دوستی را بلند کنی، تأثیر عمیق و مثبتی در اطراف و دور و برت خواهی گذاشت.
هوش مصنوعی: این بیت به این معنی است که وقتی کسی از ویژگیهای نیک و خوب دیگران سخن میگوید، در واقع به نقطه قوت آنها اشاره میکند. به عنوان مثال، وقتی درباره حاتم طایی صحبت میشود، بر بخشش و مهربانی او تأکید میشود و وقتی از رستم زال یاد میشود، بر شجاعت و دلاوری او اشاره دارد. در حقیقت، این نوع اشارهها به افراد بزرگ و معروف برای نشان دادن اخلاق و فضایل آنهاست.
هوش مصنوعی: تو نه مانند سلیمان هستی که در امنیت و آرامش از پرندگان و جانوران بهرهمند شوی، اما با وجود این، به پیروزی دست خواهی یافت.
هوش مصنوعی: همه در زیر سایه تو آرام و آسوده هستند و از سفره تو بهرهمند میشوند.
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به ارتباط و نسبت بین نسخهای که ارباب دول مینویسد و دفتر ارباب کمال اشاره دارد. به نوعی میتوان گفت که هر دو نشاندهنده نوعی مقام و موقعیت هستند که به هم مرتبطاند، و هر یک از آنها نمایانی از دستاوردها و ویژگیهای خود دارند. در واقع، این ارتباط میتواند بیانگر انتقال دانش، هنر یا قدرت از یک فرد به فرد دیگر باشد.
هوش مصنوعی: زمانی که در جستجوی افکار و اندیشهها هستی، مانند کسی غرق در دریای آرزوها و تخیلات میباشی.
هوش مصنوعی: نظم تو باعث میشود که ارزش و جواهرات از آن جدا شوند، و نثر تو نیز به قدری جذاب است که مانند ستارهای درخشان است.
هوش مصنوعی: اگر سحر در دین اسلام محکوم شده باشد، اما از قلم تو امروز مجاز و حلال است.
هوش مصنوعی: برای زیبایی و تزیین مجلس شب و روز تلاش میکنم تا بهترین شرایط را برایت فراهم کنم.
هوش مصنوعی: فیل عاج خود را آورده، گاو عنبر خود را ارائه کرده و زنبورها شهدش را میآورند، اما در مورد غزال، کار دشواری است.
هوش مصنوعی: گل خار دارد و کرم، که از آن حریر درست میشود؛ کوه، دریا را به وجود میآورد و دریا هم مرواریدها را به ارمغان میآورد!
هوش مصنوعی: زمانی که تیر را در کمان به نشانه شکار میچینی، لرزشی در دشتها و کوهها به وجود میآید.
هوش مصنوعی: گاهی ابر را به سوی کوه میتکانی و گاهی هم به دشت وسیع زیبایی میدهی.
هوش مصنوعی: باز کردن گرهها آسانتر از آن است که از شاخ گوزن انرژی بگیری، و لحظهای هم نگهداشتن نگاه، مانند چشم زیبای غزال است.
هوش مصنوعی: روزها بر تو بی رحمی میکنند و شبها به خاطر حساب و کتاب زندگی، تو را زخم میزنند. هر ماه و هر سال تحت فشار و محاسبهای هستی.
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و قوت طبیعی اشاره شده است. زلف به معنای موهای بلند و زیباست که تصویرگر جذابیت و دلربایی میباشد. عقاب، پرندهای قدرتمند و باهوش است که میتواند شکار خود را به راحتی به چنگ بیاورد. پشت آهو نیز نمایانگر سرعت و چالاکی است. در نهایت، شیر نماد قدرت و سلطنت در دنیای حیوانات است و چنگال به معنای ابزار قوی برای شکار و تسلط بر پیشغذا است. این تصاویر به ما احساس قدرت و زیبایی طبیعت را منتقل میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی که کمربند پیروزی را ببندی و بر تخت موفقیت بنشینی، به اوج قدرت و موفقیت خواهی رسید.
هوش مصنوعی: اگر از ترس تو چهرههای روحها به دیار نیستی بروند، پیش از آنکه مرگشان فرا رسد.
هوش مصنوعی: برخورد محبتآمیز و مهربانی، شما را زودتر از آنچه که انتظار میرفت، به دیدار میآورند؛ مانند اینکه پیش از موعد مقرر، احساسات و محبتهای ناشی از رابطههای خانوادگی و ارتباطات فرزندان نمایان میشود.
هوش مصنوعی: در زمانی که با دشمن درگیر میشوم، قدرت تو مانند گرزی است که در نبرد استفاده میشود و تیر تو در هنگام جدال به دقت و خطرناک است.
هوش مصنوعی: دشمن همچون دژ مستحکم است و برای نابود کردنش باید آماده بود؛ او به مانند سپر در برابر تیرها و حملات است و نیاز به تدبیر و دقت دارد تا بتوانیم او را شکست دهیم.
هوش مصنوعی: نه تو همچون نهنگی هستی که در نبرد با دیگران حضور داشته باشد، و نه مانند پلنگی هستی که در میدان جنگ میجنگد.
هوش مصنوعی: زمانی که زنی با قدرت و شجاعت همچون گرزی بر سر دلیران فرود آید، مانند آن است که شمشیری بر روی افراد شجاع بکشی.
هوش مصنوعی: در لحظهای، خاک بر این افراد میافتد و خونهایی که از آنها ریخته شده، حالا جسمشان را پاک میکند.
هوش مصنوعی: هدف آن کسی که تو را به سوی خاک و گور میفرستد، در حقیقت به کمک خون غسلدهنده است.
هوش مصنوعی: در روز هیجا، دو نیروی نظامی از دو سمت به صف میچینند تا برای جنگ و نبرد آماده شوند.
هوش مصنوعی: باد در نای میوزد و صدایی از خود تولید میکند، چوبی بر طبل میزنه و نوازندهای در حال نواختن است.
هوش مصنوعی: وقتی طوفانی به وجود میآید، آب را بههم میزند و وقتی زلزلهای رخ میدهد، زمین را به حرکت درمیآورد.
هوش مصنوعی: دستهای از سربازان در میدان نبرد، با دلیری و اطمینان به جنگ مشغولاند و در برابر دشمنان، همچون نژاد اسبهای اصیل، از خود اعتماد به نفس و قدرت بیشتری نشان میدهند.
هوش مصنوعی: در میانه نبرد، جان از دل دشمن میجنگد، مگر اینکه شتابی از چهره تو بگیرد.
هوش مصنوعی: به سوارکاری که در پایان کارش سلامی میگوید، خوشامد میگوید، زیرا هیچ خیالی نمیتواند به گرد او برسد.
هوش مصنوعی: چه خوب است بر اسبی سپید و روشن سوار شویم؛ که سمهایش همچون نور ماه تابان است و زینش درخشش خاصی دارد.
هوش مصنوعی: در حرکت و فعالیت، سریعتر از ابرهای بهاری هستم؛ و در آرامش و سکون، محکمتر از سنگهای کوه.
هوش مصنوعی: تو از همه عیبها پاک و برتر هستی، حتی تا جایی که به گوش میرسی؛ زیباییات باعث حسادت پریان است، از دم تا یالت.
هوش مصنوعی: دوست داشتنی و بازیگوشی که هنگامی که او را به سمت بیابان میبری، به دنبال شکار غزال میرود.
هوش مصنوعی: چشم او هنوز به شکار نیفتاده، اما گروهی از گوزنها در پی او میدوند.
هوش مصنوعی: اگر بخواهی برخلاف شیوه نادانانه دنیا عمل کنی و به سرعت مهرههای آن را در دست بگیری، در حال حاضر میتوانی تغییراتی ایجاد کنی.
هوش مصنوعی: به گذشته خود نگاه نکن و به جلو قدم بردار، زیرا آینده منتظر توست.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم بر روی اسب تو خودم را نشان دهم، آیا این کار خطایی دارد که زبان را پایمال کنم؟
هوش مصنوعی: من کیستم که بتوانم زیباییهای محبوب را توصیف کنم؟ من کیستم که بخواهم به ستایش تو بپردازم؟
هوش مصنوعی: در دفتری که با ناخن نوشته میشود، ارزش و اهمیت آن به اندازهای نیست که با انگشت یک پیشگو شمارش شود. این جمله به نوعی به بیاعتباری و کمارزش بودن چیزی اشاره دارد که به سادگی و بدون دقت نوشته شده است.
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که ذکرهایی وجود دارند که میتوانند جان انسان را محافظت کرده و به عنوان سپری برای او عمل کنند، همچنین دعاهایی هستند که میتوانند باعث سلامتی و آرامش فرد شوند. در واقع، این عبارات نشاندهنده قدرت دعا و ذکر در ایجاد امنیت و راحتی برای انسانها هستند.
هوش مصنوعی: اگر این نظم آشفته و در هم برهم است، نگران نباش؛ به زیبایی نیت و صداقت گفتار توجه کن.
هوش مصنوعی: از صداقت، صدای احمد برای بلال دلنشینتر است و به دیگران بهتر میرسد.
هوش مصنوعی: دوست من، اهستهای بر دردهای زمانه که به ما خیانت میکند؛ همچون سرو زیبایی که تحت فشار گردونه جنگی صدمه دیده است.
هوش مصنوعی: کسی که مرا همدم کرده، باعث شده است که از اندوه، درد و ناراحتی دور بمانم.
هوش مصنوعی: زمان کمی دارم و اگر فرصت بود، غم و غصههای خود را بیان میکردم.
هوش مصنوعی: چه کار باید بکنم؟! دلم دیگر شرم ندارد؛ هیچ کسی جز تو نیست که خوبیهایش مرا خوشحال کند!
هوش مصنوعی: قلم و کاغذ را به دست گرفتم تا بتوانم به طور کامل توضیح دهم که چقدر ناراحتم.
هوش مصنوعی: وقتی دید که در بیان دلایل و حرفها بیادبی میکند، به من گفت: ساده و مختصر صحبت کن.
هوش مصنوعی: وقتی صحبتش با ادب و نزاکت همراه باشد، همواره وارد دل و جان میشود و تاثیرگذار است.
هوش مصنوعی: ای کسی که در کار خود انصاف داری، بدان که در دنیای هنر، برنامهای برای تو وجود ندارد.
هوش مصنوعی: از دیاری که متعلق به من بود، با درد دوری مدتی را سپری کردم که بیشتر از سه سال شد.
هوش مصنوعی: نه کسی از عشق من به وطن خبری دارد و نه کسی پیامآور من شده است.
هوش مصنوعی: عشق به میهن از یادم نرفته و من از مردم وطن نیستم، به همین خاطر بیهوده ناله نمیکنم.
هوش مصنوعی: خودت تصمیمگیرنده باش و به دور از ناراحتی زندگی کن؛ تا چه زمانی میخواهی عمرت را با غصه و ناراحتی بگذرانی؟
هوش مصنوعی: من دلتنگیهای خود را همچون نامهای به ماه میفرستم و به سرزمین خود بازگشتهام؛ سالها را یکی پس از دیگری سپری کردهام.
هوش مصنوعی: نه کسی را به عنوان رقیب میشناسم که به من نامه بنویسد و نه دوستی دارم که احوالی از من بپرسد.
هوش مصنوعی: من از دل تنگی و غم جدایی رنج میبرم، وگرنه زندگیام خوب و آرام میگذرد.
هوش مصنوعی: از ثروت و مال دنیا دست کشیدهام و نسبت به طلا و نقره بیتوجه شدهام.
هوش مصنوعی: من حسی از حسرت ندارم، به بزرگتر شدن مقام و موقعیتم اهمیت نمیدهم و به جمعآوری ثروت زیاد هم رغبتی ندارم.
هوش مصنوعی: در قلبم هیچ غم و نگرانی از فرزندان و خانوادهام نیست، و خدا را شکر میکنم.
هوش مصنوعی: من به خاطر داشتن ثروت نیازی ندارم، اما برای اینکه نعمتهایم از بین نروند، شکرگزاری میکنم.
هوش مصنوعی: با وجود اینکه من از نظر ارزش و کیفیت در سطح خوبی نیستم، اما صحبتهایم را به اهل وطن منتقل نمیکنم.
هوش مصنوعی: اما من به خاطر خودم، نزد خداوند از پیوندشان میپرسم و انتظار دارم که آن را برایم آشکار کند.
هوش مصنوعی: نیمه شب از خواب بیدار میشوم و دعا میکنم، ای خدای بخشنده و بزرگ!
هوش مصنوعی: آیا ممکن است شب جدایی به پایان برسد؟ آیا ممکن است روز reunion فرابرسد؟
هوش مصنوعی: بیایید با دوستان و رفیقان دور هم جمع شویم و با خوشگفتاری و سؤال و جواب، خاطرات خوبی بسازیم.
هوش مصنوعی: میگویند در لحظه دعا، به سمت قبیلهای که مورد قبول است، توجه شده و دعاهای نامناسبی داده شده که مورد پذیرش قرار گرفته است.
هوش مصنوعی: ای باد، ای یادگار پادشاهان، همیشه و در همه زمانها حضور داری؛ ای روح جهان، در هر شرایطی با ما هستی.
هوش مصنوعی: در کامت شیرینی است و کنار تو کسی زیباست؛ در جامت نوشیدنی خوشمزهای است و بوی خوش گیاه ریحان در مشامت است.
هوش مصنوعی: زندگیات پر از شادی باشد و روزهایت همیشه مانند عید باشد، به طوری که هر ماه و هر سال برایت خوشایند و شاداب باشد!
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
طلع الصبح علی اسعد فال
فاشرب الراح علی احسن حال
صبح بنمود در آفاق جمال
خیز پر کن قدحی مالامال
قد بدا الصبح علی اسعد فال
و زقی الدیک علی اطیب حال
ساقیا می گذرد وقت صبوح
قدحی چند بده مالامال
رنج مخمور شبانه نرود
[...]
سرور ملک کرم حاکم دهر
کامل کارگه اهل کمال
حکم او داد محامد داده
عدل او کرده عدم گرد ملال
مرهم درد دل مردم دهر
[...]
لاغر و زرد شده همچو هلال
کردم از وی ز سر مهر سؤال
انت الذی تنزل الاقدار منزلها
و تنقل الدهر من حال الی حال
و مارددت مدی طرف الی احد
الا قضیت بآجال و آمال
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.