گنجور

 
آیتی بیرجندی

آن که داده است بدو آن همه زیبایی را

کاش می داد بمن صبر و شکیبایی را

مونسم، یاد تو پیوسته چو در تنهایی است

دوست دارم همه دم خلوت و تنهایی را

غنچه بگشود دهن مسأله ای گفت زعشق

بلبل آموخت از آن نکتهٔ شیدایی را

دید چون نرگس آهو وش لیلی، مجنون

بگرفته است ره بادیه پیمایی را

می توانی که دهی رحم به خوبان جهان

ای که دادی به بتان حسن و دل آرایی را

مو به مو با سر زلف تو بیان خواهم کرد

آنچه سودا به سر است این سر سودایی را

دانش آنست که راهی به حقیقت ببری

ورنه خواهی چه کنی حکمت و دانایی را

یافت در عهد خودش آیتی از همت عشق

نکته پردازی و لطف سخن آرایی را

 
 
 
زبان با ترانه
سعدی

لاابالی چه کند دفتر دانایی را؟

طاقتِ وعظ نباشد سر سودایی را

آب را قول تو با آتش اگر جمع کند

نتواند که کند عشق و شکیبایی را

دیده را فایده آن است که دلبر بیند

[...]

همام تبریزی

مکن ای دوست ملامت من سودایی را

که تو روزی نکشیدی غم تنهایی را

صبرم از دوست مفرمای که هرگز با هم

اتفاقی نبود عشق و شکیبایی را

مطلب دانش از آن کس که بر آب دیده

[...]

ابن یمین

هر که بیند رخ آندلبر یغمائی را

نکند هیچ ملامت من شیدائی را

جان زیان کرد دلم بر سر بازار غمش

وینزمان سود بود این دل سودائی را

دلبرا زلف تو عیسی دم و زنار و شست

[...]

سیف فرغانی

ای سعادت زپی زینت و زیبایی را

بافته بر قد تو کسوت رعنایی را

عشق رویت چو مرا حلقه بزد بر در دل

شوق از خانه به در کرد شکیبایی را

گر ببینم رخ چون شمع تو ای جان بیمست

[...]

کمال خجندی

گر بری چون سر زلف این دل سودایی را

با پای بوس تو کشد این دل شیدایی را

من ازین در نروم زانکه بجانی نرسد

هیچ‌کاری به طلب عاشق هر جایی را

روی ننموده گرفتم که روی از بر ما

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه